کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

۲۳

سلام  

بازم تولدت رسید ... به این سه سال اخیر فکر میکنم ... و سه تا شب تولدت ... خاطراتم میگه این بهترینشه !... امسال که تو نیستی ... یعنی هستی اما برای من دیگه نیستی ... نه بازم نشد ... برای من هنوزم هستی (والا الان در حال نوشتن این حرفانبودم) .... اما دیگه رشته ی ارتباطی باهم نداریم ... امسال از بقیه ی سال  ها بهتره ... چون انتظاری در کار نیست ... ساعت های انتظار و انتظار و انتظار ... و بعد .... رفتار و گفتار تو و ... دلشکستگی من ... غم بی کران من ... قلب تیر کشیدن های من ... امسال از هیچکدومش خبری نیست ... و برای همین هم ... امسال بهترینه !.... 

سال قبل توی اون یکی وبلاگم ...برات نوشتم و ... تو چندین ماه بعد خوندی و ... به قول خودت کلی ذوق کردی از توصیفاتی که در موردت نوشته بودم .... و امسال توی این بلاگ پنهانیم مینویسم ... که نه تو و نه هیچکس دیگه ... نمیخونه ... و من ذوق میکنم که برای اولین بار ... با تو خلوت کردم ... توی بی معرفت ! 

نمیدونم چندبار هم را دیدیم ... سه بار؟ یا چهار بار؟ ... باور کن یادم نیست ... سه سال قبل بود؟ یا چهارسال قبل؟...نمیدونم !!فقط میدونم اونقدر دور بوده که ... قیافه ات کلا از یادم بره !!... قیافه ی به قول خودت زشتت ... راستش اولین بار که دیدمت ... خیلی توی ذوقم خورد ... اما ... میدونی که برام مهم نبود ... چیزی در وجودت هست که ... از هرکسی که تا حالا در زندگیم دیدم ... برام جذابترت کرده ... اون هم فهم و شعور و تیزبینی و درکت هست ... هنوزم این ها را در وجودت تحسین میکنم ... هنوزم کسی را مثل تو پیدا نکردم ... و هنوزم خلا دوستی مثل تو ... توی زندگیم هست ... کسی که به با شعوری تو باشه ... اما به بی معرفتی تو نباشه ... کسی که تیزبین و ریزبین باشه ... اما مثل تو بیخیال دل آدم ها نباشه ... میدونم که اتهاماتت را قبول نداری ... میدونم که الان اگه اینها را میشنیدی ... چنان فلسفه می بافتی و توجیه و تفسیر پشت سر هم می آوردی که ... صد در صد من محکوم میشدم و تو ... مظلوم ستم کش !!... اما خوبیه این وبلاگ همینه که ... نمیبینیش ... نمی خونیش ... و من ذوق میکنم که ... نمیتونی محکومم کنی ... 

سه 4 ساله که وارد زندگیم شدی ... بی اجازه خودتو پرت کردی وسط دل من ... و وقتی مطمئن شدی که جات محکمه و ... کسی نمیتونه بیرونت کنه .... بیخیال رفتی ...  یاد این ترانه ی داریوش می افتم که میگه .... " من ازتو راه برگشتی ندارم .... به سوی تو سرازیرم همیشه " ....  

چیه ؟ فکر کردی عاشقت شدم ؟ نه ... میدونم که اینقدر احمق نیستی که چنین فکری بکنی ... خوب میدونم که ... میدونی حس من به تو عشق نیست ... یه دوست داشتن خالص و ساده اما  قدرتمنده ... که به بهترین دوستت داری ... دوستی که اونقدر دوستش داری که .. زمان دلتنگی ها ... لحظه هایی که غمگینی ... وقتایی که دلت میخواد از زمین و زمون فرار کنی ... وقتایی که حوصله ی هیچ چیز و هیچ کس را نداری ... وقتایی که دوست داری توی سکوت بشینی و بذاری چشمات بارونی بشه ... لحظه هایی که حاضر نیستی با هیچ احدی قسمت کنی .... فقط و فقط یاد اون دوست می افتی و دلت میخواد ....پیشت باشه ... یا پیشش باشی ...  

میدونی که اون همیشه ... درکت میکنه ... همیشه میدونه باید تو اون موقعیت  چیکار کنه ... چی بگه ... یا چی نگه ... تا زمان برات راحتتر بگذره و ... دوباره سرحال بشی ...  

میدونی که اصلا لازم نیست جلوی اون نقش بازی کنی ... میتونی با خیال راحت و آسوده خودت باشی ... و نگران این نباشی که .... حالا به کسی برمیخوره ... یا کسی ناراحت میشه .... 

خلاصهههههههههههههههههههههه..... تو برام این چنین شخصی هستی ...  یا بهتر بگم ... بودی ... و یه دلخوشی پر رنگ توی  روزهای ناخوشیم ...  

اما ... هیچ گلی بی عیب نیست ... و عیب تو هم ... فقط بی معرفتیت هست و بس ... و همین باعث شد دیگه نتونم طاقت بیارم ... دیگه نتونم رفتارهات را تحمل کنم و ... از زندگیم بذارمت کنار ... اگرچه ... بازم به قول داریوش :" خودم گفتم که راه رفتنی هست ... خودم گفتم ولی باور نکردم !.... دارم میرم که تو فکرم بمونی .... دارم میرم ... دعا کن برنگردم !!" 

تولدت مبارک دوست عزیزم ...