کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

63

سلام...


پنجشنبه نرفتم به مجلسشون ....البته کارهم داشتم و نمی تونستم برم ... اما فکر میکنم که خیلی هم خوب شد که نرفتم ... اخه طرف سوژه بود ...تولدش بوده و کیک آورده بود و خلاصه ... اون موقعیتی که من میخواستم جور نمیشد...


به قول خودم ...الخیر و فی ما بغل!


فردا باید برم انقلاب ... کتاب بخرم... عصر و شب هم که سرکارم ... پنجشنبه هم یک قرار دارم ...از صبح تاشب ...شاید شرح این قرار رو هم همین جا نوشتم ... باید دید که چی میشه...


راستی .... 22 بهمن مبارک !!!

62

سلام...


وسوسه شدم پنجشنبه برم به مجلسشون ... فقط برای دیدن عکس العمل اون !...

حالا تا یک هفته دیگه این وسوسه چقدر قوی یا ضعیف بشه , نمیدونم!... بخصوص که اون روز کلی هم کار دارم ... احتمال نرفتنم زیادتره... اصلا اون ارزشش رو داره !!!؟ ... خداییش نع !


تا ببینم چی میشه....


امروز تو نت یه مطلبی خوندم که ... بدجور وصف الحال بود ... گفتم اینجا بنویسمش ...شاید به روز بهش گفتم!


همه چیزم که امروز شد ....شاید!

======================

ﺑﻌﻀﻲ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﻲ ﺷﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ
ﻓﻘﻂ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻳﮏ ﺟﻮﺭ ﺧﺎﺻﻲ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ !
ﺑﻌﻀﻲ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺍﺻﻼ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺗﻮ
ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻥ ﻫﺎ ! ﺍﺻﻼ ﺑﻪ ﺁﺧﺮﺵ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﻲ
ﮐﻨﻲ
ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺑﺪﺍﺭﻱ
ﺁﻥ ﻫﻢ ﻧﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻣﻌﻤﻮﻟﻲ ﻧﻪ ﺣﺘﻲ ﻋﺸﻖ !
ﻳﮏ ﺟﻮﺭ ﺧﺎﺻﻲ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﻫﻢ ﮐﻢ
ﻧﻴﺴﺖ ...
ﺍﯾﻦ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺣﺘﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ﻫﻢ
ﺩﺭ ﮐﻨﺞ ﺩﻟﺖ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﯾﻪ ﺟﻮﺭ ﺧﺎﺹ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ
ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ ...

====================

بخصوص این تیکه آخرش خیلی وصف الحالشه...


61

امشب بعد از هفت ماه باز با اونا بودم... اونهایی که بد جور دلم را رنجوندند... همون هایی که بغض به گلو و اشک به چشمام ...آورده بودن ...همونایی که تو پست 54 در موردشون نوشتم ...

آدمی عجب موجود فراموشکار احمقی میتونه باشه !!

دلم براشون تنگ شده بود... و این چند ساعتی که باهاشون بودم ...واقعا شاد بودم و خوش... و حالا هم سرحالم ...


آیا جا نداره از خودم تعجب کنم!!!!!؟

عهد کرده بودم دیگه نرم تو جمعشون ... دیگه هرگز هیچکاری  باهاشون نداشته باشم ... و کلا از زندگیم بذارمشون کنار... اما فقط 7 ماه دوام آورد این عهد با خود!!!

چه میدونم والا ... خب منم آدمم ... آدم به دوستی ها نیاز داره ... حداقل من نیاز دارم ... از جمع دوستان انرژی مثبت زیادی میگیرم ... حالا آیا باید اینو از خودم دریغ کنم ...به خاطر بی معرفتی بعضی هاشون؟... نباید بابت حس های خوبی که بهم میدن ... از بعضی بدی ها بگذرم؟...

آیا واقعا بدی در حقم صورت گرفته!؟... از نظر خودم بله !...... اما از نظر اون ها نع ......

به هرحال ... فعلا دوست دارم برگردم به اون جمع ... میدونم که  دوباره ...دیر یا زود ... از اینکارم پشیمون میشم... این امر اجتناب ناپذیره ... چون من از جنس اونا نیستم ... اونا تقریبا همه مثل هم هستند ... اما من نه... توی زنجیر اونها ...یه حلقه ی نا هماهنگم... یه وصله ی نامناسب... پس هرگز نمی تونن با من اونی باشن که با خودشون هستند ... همیشه دیواری حایل بین ما هست ... و از بین هم نخواهد رفت ... همین هم باعث میشه که دوباره و دوباره ... من ازشون برنجم و ...به خودم لعنت کنم که چرا دوباره ...برگشتم و این درد و رنج رو ازنو ...برای خودم خریدم ...........

اما ... کیه که ... فقط با علم به اشتباه بودن کارش ... دست از اشتباه برداره !؟ چند درصد اینطورن؟... به نظر من که خیلی کم... وقتی پای لذت بردن میون میاد ... ادما هی اشتباه میکنن با اینکه میدونن ...

به هر روی ...امشب سرحالم ... بابت بودن با دوستانی که ... دوستشون دارم ...


60

سلام...


بازم یه بار دیگه بهم ثابت شد ... احساسم خطا نمی کنه!... از اولش میدونستم اشتباه ازاونه ... اما با این حال ... حس خوبی ندارم ...

احساس سرخوردگی دارم ... حس بد پس زدگی... به خودم میگم...از اولش میدونستی چه خبره ... پس چرا ناراحتی؟...

اما دلیل منطقی و عقلی ای براش ندارم... احساسه دیگه !...کاریش نمیشه کرد.... میشه!!؟

خب هرکسی هم به این مورد برخورد کنه ...همینه دیگه ... مثلا فرض کنید اسم کسی رو اعلام میکنن و میگن شما دعوت شدی به فلان تیم... بعد که میره یه نگاه بهش میندازن و میگن... ببخشید اشتباه شده ... شما رو نمیخواستیم !...

یا اینکه دعوتت کنند جهت مصاحبه شغلی ... بعد بهت بگن ...متاسفانه شما از مصاحبه رد شدید!!

خوب آدم ناراحت میشه ... حس بدی بهش دست میده ... حالا هرچقدر هم از اول خودش بدونه که از عضویت در تیم ... یااستخدام در محل کار خبری نیست ... اما یه روزنه ی امید کوچولو هست ... که با جواب منفی ...اون بسته میشه ... و باعث میشه این احساس منفی و بد ... نصیبت بشه ... طوری که با خودت بگی... کاش اصلا این مورد پیش نمی اومد ...کاش اصلا نمی رفتم ... کاش ............

حالا هم موندم که ...کاری بکنم یا هیچ واکنشی نشون ندم .... کدومش درسته ؟ کدومش بهتره ؟ کدومش تاثیرگذار تره ؟

شاید هم میدونم اما نمیخوام قبول کنم..... احساسم میگه که بهترین و درست ترین و تاثیرگذارترین راه ...بی اعتناییه ...  اما یه چیزی در درونم نمیذاره !... انگارتا حرفمو بهش نزنم راحت نمیشم ... تا احساسم رو ... و حرف دلم رو به کسی که ازش دلخوری دارم ...نگم...دلخوریم مرتفع نمیشه و هی از درون خودمو میخوره و ...ذهن و فکرم رو بی جهت مشغول میکنه ...


نمیدونم بالاخره چه میکنم !.... باید صبر کرد و دید !!!


  ادامه مطلب ...