کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

78

سلام.......
دیروز ...روز خوبی بود........ رفته بودم پارک اب واتش ...غرب تهرانه ......برای دیدار با دوستان دوران خوش دبیرستان...... کلی گفتیم و خندیدیم.......کمی هم راه رفتیم ...یه پل زیبا ساختن روی اتوبان مدرس ... که پارک اب و اتش را به پارک طالقانی متصل میکنه..... چند طبقه اس و دارای منظره ای فوق العاده زیبا .....
حیف که من دوربین نداشتم...... البته دوستان عکس گرفتن و....... توی وایبر گذاشتن .....تا امثال من استفاده کنند....... اما ادم خودش دوربین داشته باشه ..... هرچقدر دلش میخواد و از هر زاویه ای عکس میگیره ........
هرچی بود روز خوبی بود......ساعت 3 بعدظهر اونجا بودم .......تا دم اذان ...فکر کنم ساعت 6 میشه ...

این دیدارها واقعا روی روحیه ام اثر مثبت میزاره .......ظاهرا برای بقیه هم همین طوره .......چون همه متفق القول میخوان که تکرار بشه ......... فعلا قرار شد هر دوماه یکبار .....اخرین پنجشنبه ماه......دیدار داشته باشیم ........ که اولیش میشه 27 اذر....... بنده رو هم به عنوان لیدر انتخاب کردن!!....... چو ن دست به اس دادنم خوبه!......... تو که اینو خوب میدونی!!

اما فک کنم نمیدونی.........چقدر دلم واسه زمانهای هم صحبتی مون تنگ شده ....... و واسه اس بازی هامون...... چون معتقدم اگه ....میتونستی وسعت دل تنگیم رو حدس بزنی ........ این دو روزه ...حداقل یه اس میدادی ........

میدونم که دوران خوش هم صحبتی با تو هم تموم شده ها ......سندش هم همین نامه قبلی که برات دادم ........ اما نمیدونم چرا باز خودمو گول میزنم ..........و منتظرم !......
انگار دو قسمت کاملا مستقل در من هست ...... یکی که واقعیت را می بینه و می دونه ....... یکی که چشاش رو می بنده و ........فقط به رویاهاش فکر می کنه .........
واقعا دلم می خواست .... این قسمت دومی وجود نداشت ..........چون وجودش فقط مایه غصه و ناراحتیه .......
خوووووووووووووووب...........اخرین جمعه ی مهر هم به اخر رسید ...........

شادمانی هات به اخر نرسه .......

بابای

77- نامه های یکطرفه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

76

دیروز ...روز جالبی بود... چند ساعتی رو با یه دوست گذروندم.... شروعشم از بهشت زهرا و ....مزار مادرم بود.....


اول خط مترو سوارشدم....اخر خط ....بهشت زهرا پیاده شدم....تقریبا 70 دقیقه طول کشید..... مزار مادر هم درست روبه روی ایستگاه میشه ...البته در فاصله چند کیلومتری....


دوستم با ماشین اومده بود ایستگاه مترودنبالم ...... بعدسوار شدیم و رفتیم پیش مامان....


فک کنم نزدیک دوسالی بود که نرفته بودم........ به هر حال........... رفتیم و ذکری خوندیم و....بعدش رفتیم دور دور توی جاده های اطراف ...... یه قسمتاییش خیلی خوب بود....... جاده خلوت...درختای دور طرف جاده ...سایه و باد ملایم خنک......


مدتهابود ...چنین جاهایی نرفته بودم...تو دل طبیعت ...... موها بی قید سپرده به دست باد....... بی نگرانی و اضطراب و دلواپسی ......


ناهار هم یه چنجه ی دنبه دار خوردیم ..عین کبابای دوران بچگی...... با اولین لقمه پرتاب شدم به 30 سال قبل ...شایدم بیشتر....... به هرحال همه چی خوب بود......


تنوعی بود که لازم داشتم.... تمام تابستان که از خونه جم نخورده بودیم ... این شد تمام گشت و گذار امسال من تاحالا!!


بعد از ناهار هم برگشتیم ....منو با کلی سوغات ولایتشون...گذاشت ایستگاه مترو .....و خودش برگشت سرکار...منم یکراست اومدم تجریش.....


توی مترو بیشترش خواب بودم...هی چرت میزدم ... اما از سر و صدای دست فروشاهم کلی فیض بردم.....


از تجریش هم تاکسی سوار شدم....اخه سوغاتی ها خیلی سنگین بود..... نمیشد پیاده برم... دوغ و انواع پولکی وحلواارده محلی ....


 

ادامه مطلب ...