کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

152-


تا چه حدی باید احساسات  شدید رو کنترل کرد؟.......خشم ...نفرت ...... غم ....... شوق....... عشق ........شادی ........... حسد ....... دلزدگی........ ملال .......


گاهی دلم میخواد هرچی درونم هست را بریزم بیرون ........دلم میخواد همه ی اون حسی را که نسبت به طرف مقابل دارم ....... بپاشم توی سرتاسر هیکلش....... دلم میخواد موج های قوی احساساتی که درونم را طوفانی کرده ........ بیاد بیرون و کثل گردباد ... دور اون شخص را بگیره ..........

اما تربیتی که داشتم .......بهم این اجازه را نمیده .......یعنی حتی اگه بخوام اینکار را بکنم....تواناییش را ندارم ........ چارچوب ها ...بندها ... حصارهای نامریی که همیشه دورم را گرفتن ..........نمیزاره ...............

دلم میخواد همه شون را بشکنم و بریزم دور........دلم میخواد رها بشم ......دلم میخواد ازاد باشم ............ دلم میخواد مثل یه  پرنده به هرجایی که دلم میگه ......پر بکشم و توی هوای دلخواهم غوطه ور بشم ..................ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

کاش یکی منو از خودم ازاد میکرد........


151-

فکر میکنی این  ؛من؛... چقدر برات مهم هست!!؟... یعنی چقدر منیت داری؟ ...

مثلا اگه کسی به ایران  فحش بده نارحت میشی؟ ... بله؟ ....حالا اگه به کشور بورکینافاسو  فحش بده  چی ...ناراحت میشی؟... نه؟ ...چرا؟... چه فرقی هست بین بورکینافاسو و ایران؟... فرقش اینه که ایران رو مال خودت میدونی ... ایران رو منصوب  به خودت میدونی و در واقع ... ناراحتی تو  ربطی به اون کشور نداره ... به خودت مربوطه .....تو فک میکنی که دارن به تو فحش میدن و اینه که بهت بر میخوره و ...رگ غیرتت میزنه بالا!......... ولی چرا!!؟... چون منیت داری ... چون من برات خیلی مهمه .....چون ما ادما همه مون یه جورایی فکر میکنیم که ... مرکز دنیا هستیم و ....... کسی نباید چپ نگاهمون کنه .....

میگم بهش چرا زدی صورت طرفو داغون کردی ؟......میگه : بی شرف به مادرم فوووش داد!... بهم گفت مادر فلان.... حقش بود بزنمش!

میگم: مادرت اونجا بود؟ فحش رو شنید؟....

میگه : نه بابا .... وسط خیابون بودیم ...

میگم: خب ......حالا اون بهت گفت مادر فلان.....مادرت فلان شد!!؟... خطی به دامن پاک مادرت افتاد؟... صدمه ای دید از این فحش؟...

میگه : نع !... اگه  اینایی که تو میگی اتفاق می افتاد که ........طرف رو کشته بودم!...

میگم: خب .......پس  چرا طرف رو زدی ؟... وانمود میکردی چیزی نشنیدی ...  با خودت تصور میکردی یه سگی توی خیابون بهت پارس کرده ... مگه سگ بهت پارس کنه میگیری میزنیش؟

میگه : من!!؟... من !!؟... یکی به من بی احترامی کنه و من جوابشو ندم!!؟...  به مادر من فوووش بده و من خونین و مالینش نکنم!!؟... مگه من سیب زمینی ام!!؟

میگم:  مگه تو کی هستی!!؟...  این  ؛منی ؛ که این همه سنگشو به سینه میزنی ... مگه کیه؟... توی این دنیا ....روی این زمین خاکی ... چه وزنی داره؟... چه اهمیتی داره؟.... توی این جهان لایتناهی حتی به حساب هم نمیاد!... دیده نمیشه!....

این من .... فقط وابسته است به یه مقدار سلول حافظه .........تو اگه حافظه ات رو از دست بدی .......شدی یه نفردیگه !... اون وقت واسه یه چیزی که اینقدر بی هویته .....حاضری بزنی دیگران را بکشی ...حاضری جونت رو فدا کنی ..حاضری  دنیا را بهم بریزی ...... به نظرت احمقانه نیست!!!؟

دین من....وطن من...... شهر من ..........محله من .....خانواده من .......خونه ی من .......ماشین من .....مال من ....پول من ......همسر من .....فرزند من .....کار من ........ فکر من....... نوشته من ........ تولید من......... و ..............و................و.................. هرچیزی که من توش هست .... بوی گند منیت میده ........ بوی خودخواهی محض ... بدون حتی اپسیلونی ناخالصی!!!...

اگه هر وقت کسی تونست این منیت روکنار بزاره ........ و در موردهمه چیز ....  فرا منی ....فکر کنه و رفتار کنه ......اونوقت میشه بهش  گفت  آدم ........ انسان ...

چند سالی هست که دارم تلاش میکنم ... اینطوری بشم .......اما متاسفانه  ریشه های منیت در وجودم خیلی خیلی عمیقه ... و این تغییر به کندی صورت میگیره .........هنوز راه زیادی تا ادم شدنم مونده!


150-

مدتیه که دخترم رسما از من و باباش تقاضای دوست پسر کرده !... به قول اون قدیمی ها... واه واه... اخره زمون شده!!!...

دو روز قبل باز گفت که دوست پسر میخواد!... و من هر بار فقط سکوت میکنم!... خب چی باید بهش بگم؟ اصلا چی دارم که بهش بگم!!؟...

بهش بگم تو اصلا معنی دوست پسرو میدونی چیه؟ ... اصلا می فهمی که دقیقا داری چی تقاضا میکنی؟...

حالا فرض که معنی شون  همونی باشه که  توی ذهن تو هست ... اخه مگه میشه من یا بابات بریم به پسرهای مردم بگیم ...ترا خدا بیاین با دختر ما دوست بشید!!!؟ ...

این دختر پسر ندیده ی من ...فکر میکنه  دوست پسر یعنی یه پسر جذاب و خوشتیپ ... که  عاشق دوست دخترشه و ... مدام قربون صدقه اش میره و... هرکاری اون بخواد براش انجام میده ... مرتب میبردش گردش و تفریح و پارک و سینما و .... بخصوص خرید!!!...  و هرچی دختره دلش بخواد ...براش میخره .......و مدام با مناسبت و بی مناسبت ...براش کادو میاره ......اونم کادوهای گرون قیمتی که ...چشای دختره از خوشحالی و ذوق ...از حدقه بزنه بیرون!... و در ازای همه ی اینا هم تنها چیزی که از دختره میخواد... توجه و محبته ... و احتمالا یه بوسه ی پاک و آسمانی !!!

و شاهدش هم  دوست های خودش هستند که ...بنا به گفته ی دخترم ... هر کدوم چند دوست پسر کار درست دارن .. که دقیقا همین کارهایی که در بالا گفتم را ... واسه ی دوست دختراشون انجام میدن... واین دخترها هم از این بابت خیلی خوشحالن و خیلی بهشون خوش میگذره و ...هیچ غصه ای ندارن!!!

خب... حالا من چی بگم؟... بگم دوستات بعضی چیزهای مهم را برات تعریف نمیکنند؟ ... همه چیز را بهت نمیگن و فقط قسمتهای خوبش را میگن؟

بگم هم باور نمی کنه ........دوستاش رابیشتر قبول داره و ........ اگه من نقطه های منفی دوستاش را بهش گوشزد کنم و نشونش بدم ......میگه تو با دوستای من لجی وچشم دیدنشون رو نداری و ... من اصلا دیگه باهات صحبت نمی کنم !

به همین دلایل هم من ترجیح میدم هیچی نگم و.... بی خیالی طی کنم .......اما میدونم که این کار عاقبت خوشی نداره و ... بالاخره نیاز اصلی این دختر ........رفع نمیشه و بسیار احتمال داره که ... بره به سمت کارهایی که نباید!

تمام امیدم اینه که ......این سال اخری رو هم دوام بیاره و ..... سال بعد دانشگاه قبول بشه و ... همون جا تجربه های دوست پسریه معقولانه ای را بدست بیاره .....

باور دارم که این تجربه ها لازمه و ... به شدت به درد زندگی مشترک اینده اش میخوره ... البته بازم تکرار میکنم ... تجربه های معقولانه ..... نه زدن به سیم اخر و .... رفتن به راههایی که یا برگشتی توش نیست ... یا هزینه های خیلی سنگینی بابتش باید پرداخته بشه .....

دخترم از نظر ظاهری بیشتر به خودم رفته و متاسفانه  جاقه ... البته بدشانسی اش نسبت به من اینه که چاقیش در بالاتنه اش هست و بیشتر به چشم میاد....... برعکس من که زمان تجرد چاقیم قسمت پایین تنه بود و بالاتنه ام معمولی میزد...

البته از نظر چهره ...زیباست و بخصوص وقتی کمی ارایش میکنه واقعا ناز میشه ...... اما همین چاقیش اعتماد به نفسش را گرفته و ... میدونم هرچقدر هم به روی خودش نمیاره ... ولی جهت جذب جنس مخالف به خودش اطمینان نداره ....

واسه همین هم دست به دامان ما شده ....... که از یه نظر خوبه ... و اون اینکه حداقل فعلا خبر داریم که در کجای کاره!

کمی هم ترسو هست ... از بچگی اش ترسو بود... بخصوص از مردها می ترسید ... هنوزم میترسه!... به شدت خجالتیه و همین باعث میشه که نتونه خوب صحبت کنه ...... خجالت و ترسش رو پشت سکوتش پنهان کرده و ... جز با دوستاش ... بندرت با کسی حرف میزنه ....


بیشتر از 90 در صد از ارتباطاتش ...حتی با دوستاش ... از طریق نت گوشی اش هست و برای همین هم مدام گوشی دستش هست و اونو با خودش همه جا ...حتی در دستشویی هم می بره ....... و نمیذاره که ما به گوشیش دست بزنیم ...

مثل خودم ...نویسنده ی خوبیه و اینم یه دلیل دیگه اینکه ...ارتباط نتی رو دوست داره ...اینکه به جای صحبت بشه نوشت ... و توانایی نوشتن را به جای عدم توانایی گفتاری ... به نمایش گذاشت ....

 

با همه ی این ها ... من خیلی کم در مورد این دخترم میدونم ... در مورد افکارش و چیزهایی که توی سرش میگذره ... چیزهایی که براش مهمه و ...اهدافی که دنبال میکنه ........ چون اون تقریبا اصلا با من حرف نمیزنه ... مگه اینکه درخواستی ازم داشته باشه ...... یا ایرادی بخواد ازم بگیره ...... یا با هم دعوا کنیم... که این اخری متاسفانه زیاد اتفاق می افته!

 

وقتی خودم دختر بودم و ... با مادرم حرفم میشد... هرگز فکر نمیکردم این مشکل برای خودم هم بوجود بیاد... اما ظاهرا آه مادرم منو گرفته ... چون گفت الهی یکی مثل خودت نصیبت بشه!!!.. و