کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

186-

تو پست قبلی نوشتم:

فکر می کنی دفعه بعد که در این کمد رو باز کنم...............کی میشه!!؟


خب... حالا شده!! 24 فروردین 1400.... خیلی بیشتر از یک ساله که در این کمد بسته بوده و هرچی توش هست خاک می خورده........


امروز دومین سالگرد فوت پدر همسرم هست.... مردی دوست داشتنی که رفتنش مشکلات زیادی برای من و همسرم درست کرد.... البته اون دلش نمی خواست این طور بشه ولی ...  زن دومش آسایش رو ازمون سلب کرد .... و هنوزم دست بردار نیست....


خیلی دلم می خواست پدر شوهرم رو بیشتر می شناختم... اما جدایی والدین همسرم این امکان رو  ازم گرفت ... حالا من هیچی ... بچه ها هم از داشتن روابط گرم و صمیمانه با پدربزرگی فرهیخته ، تحصیل کرده و روشنفکر ... محروم شدن.......

به همسرم می گم... عواقب خودخواهی ها و لجبازی های مادرت در بیشتر از سی سال قبل که منجر به جدایی  پدر و مادرت شد.......  هنوز گریبان تو رو گرفته... و تازه به من و بچه هات که اون موقع حتی  در زندگی ات وجود نداشتیم هم  صدمه زده......


این طوری می خوام به اون و خودم یادآوری کنم که ... عواقب کارهای ما ممکنه خیلی دامنه دار بشه... ممکنه به کسانی که هیچ گناهی یا هیچ ربطی به مشکلات ما نداشتن، لطمه بزنه....... ممکنه عمل به ظاهر کوچیک امروز ما....... در آینده نتایج خیلی بزرگی داشته باشه.........


این همون اثر پروانه ای نیست!؟


کاش  ما آدما هر وقت می خوایم یه کاری بکنیم.......... به عواقبش هم به شکل جدی فکر کنیم.... به این که کارمون قراره  روی زندگی چه کسایی چه تغییراتی بذاره.....


خوشحالم در این کمد رو باز کردم... تازه...کلیدشم گم نکرده بودم 

 


185-

باورم نمیشه.......ولی دلم برای اینجا تنگ شده بود!


آخه کی دلش واسه کمد رخت چرکاش تنگ میشه!!!!!!!!!؟


بهمن پارسال آخرین پست رو نوشتم......... و حالا آبانه...... چند ماه دیگه میگذشت ... خاک خوردن این کمد یه ساله میشد.......

همه اش تقصیر این تلگرامه!!!!!!! اونقدر که وقت آدم پاش میره........دیگه وقتی برای اینجا یا جاهای دیگه نمی مونه.....


دلم برای اینجا تنگ شده بود......... برای حرف زدن با خودم.... برای نوشتن فکر هایی که نباید به زبون بیاد.... یا حرف هایی که نباید گفته بشه.... و فقط مناسب واگویه کردن برای خودته.......


از آخرین پستی که اینجا نوشتم تا حالا.........خیلی چیزا تغییر کرده......... و یه جورایی هیچی تغییر نکرده!!!!!!!


جزئیات زیادی کم و زیاد یا عوض شده......... ولی کلیت زندگیم همونه که بود....... همون روزمرگی ها و  کارهای تکراری...... 

 عجیبه که هم میشه گفت عوض شده ... هم نشده.......


فردا عازم سفری چند روزه هستم.... با خانواده .... و از حالا دعا می کنم به خیر بگذره......چون مادر همسرمم هست و ترکیب اون و همسرم......هیچ وقت چیز جالبی نبوده 

باهم نمی سازن... و اختلاف هاشون اعصاب بقیه رو هم خرد می کنه....... هرچی هم قبل سفر به همسر میگم,, سر به سر مادرت نذار و فقط بهش بگو چشم.... بازم یادش می ره و .....نمی تونه در برابر بی منطقی های مادرش ....ساکت یا بی تفاوت بمونه.....

برای همین معمولا وقتی قراره هر دوشون با هم جایی برن..........بخصوص سفر که ساعات زیادی رو دربر می  گیره........ سعی می کنم تا حد امکان من باهاشون نرم.....ولی این دفعه رو نشد از زیرش در برم..... خدا به خیر بگذرونه....


حالا این سفر به کنار.....برای شخص خودم ... اتفاقات هیجان انگیزی داره برام میوفته....... البته امیدوارم  محقق بشه و توی ذوقم نخوره........ 

و ..........دیگه هیچی... 

امروز به شدت بارون میومد و به خاطر سفر مجبور شدم برم خرید و بارون خوردم و مثل همیشه سر درد گرفتم....... سردرد لعنتی غیرقابل تحمل...... خدا کنه تا فردا خوب بشه.....

هنوز ساک نبستم و در واقع هیچ کدوم  از مقدمات سفر رفتن رو انجام ندادم.........اما هنوز حسش نیست......شاید به خاطر سردرده باشه...

این شد که سر از این جا در آوردم.........سر از کمد رخت چرکام

خوشحالم که چیزی بهشون اضافه نشده.....

واقعا خوشحالم......

فکر می کنی دفعه بعد که در این کمد رو باز کنم...............کی میشه!!؟


بعداً نوشت: فریم وبلاگم خود به خود تغییر کرده! فک کنم بلاگ اسکای از اون سیاهه خسته شده بوده 


181-

۷ماه طول کشید تا یه کتاب رو ترجمه کنم و یه رمان دو جلدی هم بنویسم......


تجربه جالبی بود.......


فقط خیلی وقت گیر بودن............. حالا بازم دو تا کتاب هست که باید ترجمه بشه و قسمت سوم رمانم هم هست که باید نوشته بشه.........


اما این بار عجله ای ندارم.......... گاماس گاماس میرم جلو.........تا خسته و زده نشم....


180-

خب این د فعه دیگه باور کردنیه............ 20 مرداد 97 هست و میشه تقریبا نزدیک 4 ماه بی خبری از این وبلاگ گرامی............. اونقدر که اسمش یادم رفته بود!


حسابی غرق کانالم شدم... وقت هیچی ندارم دیگه.........کارهای ضروری خونه و هفته ای سه نیم روز سرکار رفتن... تنها کاریه که میکنم ... اونم از سر اجبار........یعنی نمیشه که نکرد.......


دیگه ازش خسته شدم... کانال رو میگم........ فکر کنم نهایتا تا آخر تابستون کارم باهاش تموم بشه......... می بندمش و بر می گردم یه زندگی راحت خودم


بازم میام اینجا و می نویسم........گرچه خوشبختانه دیگه رخت چرکی ندارم ... ولی افکاری هست که به هیچ کس نمی تونی بگی......... ولی دوست داری با یکی در میون بذاری............. اونا رو میام و اینجا می نویسم........

شاید.........اگر  روزگار بخواهد!!


173-

نمیدونم چی عایدش میشه.........نمی فهمم دقیقا از چی لذت میبره ...... برام جا نمی افته این طرز وقت گذرونی ........


توی کلوب دات کام عضوم............ که تا اخر این ماه درش تخته میشه ................. بعضی از نرینه ها (چون مسلما مرد نیستن)........میان پیام میدن و توش لینک میذارن...... لینک تصویر... گیف... یا کلیپ های مستهجن.......... و من نمی فهمم این کار یعنی چی!!!؟


اینکه وقت و زمان و انرژی و حجم نت مصرف کنه .......و برای یه آیدی زنونه که حتی عکس پروفایلش هم یه نقاشی از حیواناته ........... این لینک ها رو ارسال کنه ... چه مفهومی میتونه براش داشته باشه !؟... دقیقا از کدوم قسمتش لذت میبره؟... چون احتمالا لذت میبره ...وگرنه این همه سماجت نمیکرد و وقتی هیچ جوابی نمی گرفت... بیخیال میشد.........

توی ذهنم  تصویر چنین موجودی ......  نرینه ایه از طبقات خیلی خیلی پایین اجتماع ...... کسی که نه خانواده درست و درمونی داره ..... نه پولی در بساط داره ..... نه موقعیت و وجهه ی اجتماعی داره .......نه کار و شغلی داره ....... و نه حتی شکل و قیافه و بر و رویی قابل تحمل......... چون حتی اگه یکی از این ها رو هم داشت ... از راه های خیلی بهتری میتونست... کسب لذت کنه ........


خدا همه ی مریضا رو شفا بده !!