کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

185-

باورم نمیشه.......ولی دلم برای اینجا تنگ شده بود!


آخه کی دلش واسه کمد رخت چرکاش تنگ میشه!!!!!!!!!؟


بهمن پارسال آخرین پست رو نوشتم......... و حالا آبانه...... چند ماه دیگه میگذشت ... خاک خوردن این کمد یه ساله میشد.......

همه اش تقصیر این تلگرامه!!!!!!! اونقدر که وقت آدم پاش میره........دیگه وقتی برای اینجا یا جاهای دیگه نمی مونه.....


دلم برای اینجا تنگ شده بود......... برای حرف زدن با خودم.... برای نوشتن فکر هایی که نباید به زبون بیاد.... یا حرف هایی که نباید گفته بشه.... و فقط مناسب واگویه کردن برای خودته.......


از آخرین پستی که اینجا نوشتم تا حالا.........خیلی چیزا تغییر کرده......... و یه جورایی هیچی تغییر نکرده!!!!!!!


جزئیات زیادی کم و زیاد یا عوض شده......... ولی کلیت زندگیم همونه که بود....... همون روزمرگی ها و  کارهای تکراری...... 

 عجیبه که هم میشه گفت عوض شده ... هم نشده.......


فردا عازم سفری چند روزه هستم.... با خانواده .... و از حالا دعا می کنم به خیر بگذره......چون مادر همسرمم هست و ترکیب اون و همسرم......هیچ وقت چیز جالبی نبوده 

باهم نمی سازن... و اختلاف هاشون اعصاب بقیه رو هم خرد می کنه....... هرچی هم قبل سفر به همسر میگم,, سر به سر مادرت نذار و فقط بهش بگو چشم.... بازم یادش می ره و .....نمی تونه در برابر بی منطقی های مادرش ....ساکت یا بی تفاوت بمونه.....

برای همین معمولا وقتی قراره هر دوشون با هم جایی برن..........بخصوص سفر که ساعات زیادی رو دربر می  گیره........ سعی می کنم تا حد امکان من باهاشون نرم.....ولی این دفعه رو نشد از زیرش در برم..... خدا به خیر بگذرونه....


حالا این سفر به کنار.....برای شخص خودم ... اتفاقات هیجان انگیزی داره برام میوفته....... البته امیدوارم  محقق بشه و توی ذوقم نخوره........ 

و ..........دیگه هیچی... 

امروز به شدت بارون میومد و به خاطر سفر مجبور شدم برم خرید و بارون خوردم و مثل همیشه سر درد گرفتم....... سردرد لعنتی غیرقابل تحمل...... خدا کنه تا فردا خوب بشه.....

هنوز ساک نبستم و در واقع هیچ کدوم  از مقدمات سفر رفتن رو انجام ندادم.........اما هنوز حسش نیست......شاید به خاطر سردرده باشه...

این شد که سر از این جا در آوردم.........سر از کمد رخت چرکام

خوشحالم که چیزی بهشون اضافه نشده.....

واقعا خوشحالم......

فکر می کنی دفعه بعد که در این کمد رو باز کنم...............کی میشه!!؟


بعداً نوشت: فریم وبلاگم خود به خود تغییر کرده! فک کنم بلاگ اسکای از اون سیاهه خسته شده بوده 


183-

نمی دونم چه مرگیمه....باز افتادم تو فاز افسردگی و بیحالی و  احساس بدبختی کردن.........


فکر کنم همه اش تقصیر هواس!......... ابری و گرفته و سرد و دلگیر......... اصلا وقتی آفتاب نباشه پژمرده میشم......عین گل آفتاب گردون.........


گرچه یه بار یه جا نوشتم که خودمو مثه گل یخ حس می کنم..........که وقتی گل میده که کسی انتظار گل نداره....... اما فک کنم از نظر نیاز به نور... آفتاب گردون  باشم


هنوز موندم با این وبلاگ چه کنم..... بزنم داغونش کنم  که اگه بلا ملایی سرم اومد.........یکی نیاد ببینه و ابروم بره....................یا فعلا بازم نگهش دارم!!!؟


چه بدونم والا!


175-

29 آذر !!!؟ ... باورم  نمیشه!......... الان 9 اردی بهشته ........یعنی میشه بیشتر از 4 ماه ........ نه خب... خیلی هم زیاد نیست, هست!!؟ 


4 ماهه به اینجا سر نزدم........یعنی اصلا سر نزدم ها.......اینقدر مشغول تلگرام شدم که دیگه به وبلاگ بازی نمی رسم!.....الانم که اینجام صدقه سر خرابی سرورهای تلگرام .....توی آمستردامه!.... اونجا برق قطع شده........ برنامه های تلگرام مشکل پیدا کرده .....قطع شده........

یعنی الان بعضی از دوستان از گروه های بچه های بالا ...دارن با دمشون گردو میشکنن!.... خودشون خیلی دلشون میخواست تلگرام رو فیلی تری  کنن......نتونستن....... حالا خودش خود به خود قعطیده ..........البته درست میشه ......مطمئنم.....ولی خب .......... اختلالش در این زمان که هی صحبت از فیلی کردنشه......لابد خیلی بهشون حال داده!


نمیدونم با اینجا چه کنم؟............بزنم همه رو پاک کنم یا نه؟........... به این فکر میکنم که اگه بیوفتم و بمیرم...... کسی یه جوری اینجا رو پیدا کنه ......و بخونه ......... ابروی نداشته ام میره خب............پس عایا بهتر نیست که همه را به پاکم!!!!!؟

مسئله این است.........پاکیدن یا نه پاکیدن........


راستی ......این رمان سه گانه یاقوت ها رو اگه نخوندین حتما بخونین.....خیلی با حاله ......فیلمشم آلمانی ها ساختن........اما کتابش یه چیز دیگه اس........


174-

توی یه گروهی ... بحث  " حق طلاق خانم ها در ایران " مطرح شد........ نظرات  تند و تیز موافق و مخالف بود که .........بین اعضا رد و بدل میشد ................


منم فقط خنده ام میگرفت ........... بیشتر از دست کسایی که برای مخالفتشون با  دادن حق طلاق  به زنان .......دلایل که نه ......دلیل می آوردن.... چی؟...این که زن به دلیل احساساتی بودنش ... نباید حق طلاق داشته باشه ..........................


خدایی خنده دار نیست!!!؟...


برای من این بحث همون قدر مضحکه که مثلا بیان  در مورد دادن حق غذا خوردن به زنان بحث کنن!!.... 


دوران رنسانس یادش بخیر ......... ... اون دوران ها  هم ....مغزهایِ فندقیِ  مردسالارِ حاکم بر جوامع غربی ......... در مورد حق رای دادن به زن ....... حق ارث بردن زن ... حق جلوگیری از بارداری زن ........ و هزارتا حق دیگه که ............ذاتا و فی نفسه متعلق به هر انسانیه و باهاش زاده میشه .......... بحث میکردن.....


درست مثل  دوره ی آپارتاید در آمریکا و ......بحث تبعیض نژادی ... و اینکه یکی چون رنگ پوستش سفید نیست........حق نداره فلان کار را بکنه یا نکنه !...


فقط امیدوارم اونقدر زنده بمونم ....... تا روزی رو ببینم که .......... همه انسان ها را ببینیم.......... نه زن ها و مردها رو........... زن همونقدر انسان هست یا نیست ... که مرد.......... و به محض تولدش ....... هر چیزی که برای مرد آزاده ...برای زن هم آزاده .................. واگر در جامعه ای ...مثل کشور گل و بلبل ما .......... و برخی کشورهای  دیگه .......... قانون جلوی این آزادی ها رو گرفته ............ تنها چیزی که میشه فهمید ...میزان عقب ماندگی و حماقت قانون گذاران اون جوامع هست و بس....


172-

یه مدته افتادم به خوندن رمان های تلگرامی.... حتما دیدین دیگه ........ یک عالمه کانال هست که یا خودش داره رمان می نویسه و یه عده هم عضون و رمان رو دنبال میکنن.... یا رمان های خارجی رو ترجمه می کنه و ....... اعضا ترجمه رو دنبال میکنند........... که من تو نخ این نوع دومم.......یعنی کلا آبم با رمان ایران و قصه ی فارسی ... تویه جوب نمیره .......... مال اون نویسنده های بزرگ بزرگشم .... جذبم نمی کنه .......چه برسه به این نو نویسنده های  نسبتا بی سواد .... که عین فیلم فارسی های دهه 50 ........ برای جذب مخاطب فقط از یه موضوع مایه میذارن ............

البته بعضی هم هستن که سعی دارن ....ژانرهای مختلف رو آزمایش کنند.......... اما آخه یه بچه 16 ساله ....... چقدر میتونه نویسنده باشه!!!!!؟

 کانال رمانهای پو-رن و...... تو جاده  خاکی زده هم ........که کلا بی خیال......... از ما گذشته ................ می مونه ترجمه ها.......... بعضی هاش واقعا خوبه ....... بعضی ها هم افتضاح.......... و این مدل خوندن هم ادم را  گاهی تا سرحد جنون ...کلافه میکنه ......این که هربار فقط یه قسمت کوچیک رو میتونی بخونی و ...بعدش باید صبر کنی تا صاحب کانال ...........پست بعدی رو بذاره ............که اصلا هم قاعده ی خاصی نداره .........و حتی بعضی هستن که رسیدن به ماهی یه پست که البته بنده از این کانالا لفت میدم وخلاص........

حالا این همه نوشتم تا چی بگم؟!

دو سه تا از این رمان ها هست که ....... اتفاقا رمانهای به نسبت معروفی هم هستند و ...در زادگاهشون که آمریکا یا اروپا باشه ......از استقبال و فروش خیلی بالایی  هم برخوردار بودند.......... اما خب...همچین با مذاق اخلاقیات ایرانی سازگار نیستند........ صحنه دار هستند و خیلی شفاف از روابط حرف میزنن.......  گرچه برخی اونا را پو---رن میدونن....ولی  از بی اطلاعی شونه که چنین حرفی میزنن.......... اینا رمان هستند و رمانهایی عاشقانه ........ که قصدشون روایت یک عشقه .......با همه ی پستی بلندی ها و تلخی و شیرینی هاش.... و خب ارتباط جن30 .... در فرهنگ غربی .... بخشی جدایی ناپذیر از عشقه .... 

راستش بعد از 20 سال و اندی  زندگی متاهلی ...... تازه و با خوندن این رمان ها ..........یک چیزهای برمن مکشوف شده که همینجور موندم انگشت به دهان

چیزایی که حتی به فکرم هم نرسیده بود....... مطالباتی که مطمئنم اکثریت قریب به اتفاق خانم های متاهل هم ..... در مخیله شون راه نداره ......... چون اینجا فرهنگ مردسالاری بر همه چیز حاکمه ........و بخصوص بر روابط زناشویی.... 

مثلا همیشه فکر میکردم که این منم که موظفم ... همسرم رو راضی کنم ....... و همیشه دنبال راه های جدیدی باشم که ........ بیشتر و بهتر از قبل ....لذت ببره و خوشحال و راضی باشه ....... از بس بهم گفته (و همچنان هم میگه ) ....سر مزاج.... باورم شده بود که سردمزاجم و برای همین ... توانایی لذت بردن از این ارتباط رو ندارم .......... اما ......خدای من .......... حالا میدونم که اصلا اینطور نیست.............. و تقصیر اونه که هرگز دنبال راه یا مهارت هایی نبوده که ....منو سر ذوق و اشتیاق بیاره .........و بهم لذت ببخشه ......... تمام وظیفه ها روی دوش من بوده و....اون فقط دنبال لذت خودش بوده .........و همینقدر که خودش غرق لذت میشده ......فکر میکرده که منم همین طور و همین قدر .......لذت بردم ............. 

البته شاید این نتیجه ی مستقیم پاکدامنی اش باشه .............  حاصل اینکه که هرگز جز من باکسی نبوده ......... 

کاش اونم اهل زمان خوندن بود.........کاش!!!