-
186-
چهارشنبه 25 فروردینماه سال 1400 15:45
تو پست قبلی نوشتم: فکر می کنی دفعه بعد که در این کمد رو باز کنم...............کی میشه!!؟ خب... حالا شده!! 24 فروردین 1400.... خیلی بیشتر از یک ساله که در این کمد بسته بوده و هرچی توش هست خاک می خورده........ امروز دومین سالگرد فوت پدر همسرم هست.... مردی دوست داشتنی که رفتنش مشکلات زیادی برای من و همسرم درست کرد.......
-
185-
دوشنبه 6 آبانماه سال 1398 23:08
باورم نمیشه.......ولی دلم برای اینجا تنگ شده بود! آخه کی دلش واسه کمد رخت چرکاش تنگ میشه!!!!!!!!!؟ بهمن پارسال آخرین پست رو نوشتم......... و حالا آبانه...... چند ماه دیگه میگذشت ... خاک خوردن این کمد یه ساله میشد....... همه اش تقصیر این تلگرامه!!!!!!! اونقدر که وقت آدم پاش میره........دیگه وقتی برای اینجا یا جاهای...
-
184-
جمعه 5 بهمنماه سال 1397 14:38
باز بهمن از راه رسید و تلویزیون رو که روشن می کنی...حالت بد میشه! شکر خدا که سال هاست تو خونه ما تلویزیون تعطیله.........ولی وقتی میرم خونه بابا.... یا ج کلی نوشته بودم.................برق رفت................همه اش پرید...............حال ندارم دوباره بنویسم.................شاید وقتی دیگر!
-
183-
دوشنبه 24 دیماه سال 1397 13:00
نمی دونم چه مرگیمه....باز افتادم تو فاز افسردگی و بیحالی و احساس بدبختی کردن......... فکر کنم همه اش تقصیر هواس!......... ابری و گرفته و سرد و دلگیر......... اصلا وقتی آفتاب نباشه پژمرده میشم......عین گل آفتاب گردون......... گرچه یه بار یه جا نوشتم که خودمو مثه گل یخ حس می کنم..........که وقتی گل میده که کسی انتظار گل...
-
182-
شنبه 28 مهرماه سال 1397 00:16
خیلی با این مسله رو به رو شدم ... اولیش هم خودم بودم خیلی از مردها...البته اون دسته که خوبن و خانواده دوست ........ با تنوع طلبا کاری ندارم ..... یا دمدمی مزاج ها یا زن باز ها ......... اون دسته ای که واقعا میخوان پایبند زن و زندگی شون باشن........ از برطرف نشدن نیاز های جنسی شون و سرد مزاجی زنشون....... گلایه...
-
181-
شنبه 28 مهرماه سال 1397 00:02
۷ماه طول کشید تا یه کتاب رو ترجمه کنم و یه رمان دو جلدی هم بنویسم...... تجربه جالبی بود....... فقط خیلی وقت گیر بودن............. حالا بازم دو تا کتاب هست که باید ترجمه بشه و قسمت سوم رمانم هم هست که باید نوشته بشه......... اما این بار عجله ای ندارم.......... گاماس گاماس میرم جلو.........تا خسته و زده نشم....
-
180-
شنبه 20 مردادماه سال 1397 00:20
خب این د فعه دیگه باور کردنیه............ 20 مرداد 97 هست و میشه تقریبا نزدیک 4 ماه بی خبری از این وبلاگ گرامی............. اونقدر که اسمش یادم رفته بود! حسابی غرق کانالم شدم... وقت هیچی ندارم دیگه.........کارهای ضروری خونه و هفته ای سه نیم روز سرکار رفتن... تنها کاریه که میکنم ... اونم از سر اجبار........یعنی نمیشه...
-
175-
یکشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1397 13:25
29 آذر !!!؟ ... باورم نمیشه!......... الان 9 اردی بهشته ........یعنی میشه بیشتر از 4 ماه ........ نه خب... خیلی هم زیاد نیست, هست!!؟ 4 ماهه به اینجا سر نزدم........یعنی اصلا سر نزدم ها.......اینقدر مشغول تلگرام شدم که دیگه به وبلاگ بازی نمی رسم!.....الانم که اینجام صدقه سر خرابی سرورهای تلگرام .....توی آمستردامه!.......
-
174-
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1396 16:20
توی یه گروهی ... بحث " حق طلاق خانم ها در ایران " مطرح شد........ نظرات تند و تیز موافق و مخالف بود که .........بین اعضا رد و بدل میشد ................ منم فقط خنده ام میگرفت ........... بیشتر از دست کسایی که برای مخالفتشون با دادن حق طلاق به زنان .......دلایل که نه ......دلیل می آوردن.... چی؟...این که زن به...
-
173-
یکشنبه 5 آذرماه سال 1396 00:39
نمیدونم چی عایدش میشه.........نمی فهمم دقیقا از چی لذت میبره ...... برام جا نمی افته این طرز وقت گذرونی ........ توی کلوب دات کام عضوم............ که تا اخر این ماه درش تخته میشه ................. بعضی از نرینه ها (چون مسلما مرد نیستن)........میان پیام میدن و توش لینک میذارن...... لینک تصویر... گیف... یا کلیپ های...
-
172-
چهارشنبه 5 مهرماه سال 1396 15:01
یه مدته افتادم به خوندن رمان های تلگرامی.... حتما دیدین دیگه ........ یک عالمه کانال هست که یا خودش داره رمان می نویسه و یه عده هم عضون و رمان رو دنبال میکنن.... یا رمان های خارجی رو ترجمه می کنه و ....... اعضا ترجمه رو دنبال میکنند........... که من تو نخ این نوع دومم.......یعنی کلا آبم با رمان ایران و قصه ی فارسی ......
-
171-
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1396 15:10
باورم نمیشه ....... الان مادر یک دختر دانشجو هستم ....... اینکه دانشگاهش تهرانه ....... و سراسری هم هست .......خوبه ................. بقیه اش چنگی به دل نمیزنه !
-
170-
دوشنبه 16 مردادماه سال 1396 20:52
یه هفته است نقاش داریم و خونه کن فیکونه .... جناب همسرخان هم که باز ول کرده و با مادر گرامی رفته سفر.... منم و سرو کله زدن با نقاشی که خودش نمیاد و... کارگرش رنگ میزنه و ....... خیلی خرابکاری میکنه ........ گرچه اگه هم بود....باز من باید اینکار و میکردم ... عرضه اینکارها رو نداره و براش مهم هم نیست ... مگه اینکه مربوط...
-
169-
یکشنبه 15 مردادماه سال 1396 20:52
میدونستم ....اما بازم حس خوبی نیست رسیدن بهش .... میدونستم اما بازم کورسو امیدی توی دلم بود ... میدونستم اما بازم میخواستم خودمو گول بزنم... امروز نتایج اولیه کنکور اومد و همونطور که از سال قبل می دونستم ( عطف به پست ۱۵۳ ) ... رتبه ی دختری اصلا خوب نشد.... دانشگاه دولتی که قبول نمیشه هیچی... میترسم هنر و معماری آزاد...
-
168-
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1396 16:01
امروز روز کنکوره ... بزرگه الان سر جلسه است و داره .... محصول یکسال تلاشش رو درو میکنه....... نمی خوام نگران باشم اما هستم ..... چون در تمام این یکسال دیدم که چقدر و با تمام توانش تلاش کرد.......از خیلی خوشی ها و تفریحاتش گذشت ...... و بیشتر از تموم اون ۱۱ سال قبلی درس خوند طوری که معدل پیش دانشگاهیش بهترین معدل دوران...
-
167-
جمعه 12 خردادماه سال 1396 17:55
آیا باید احساس گناه کنم که ... خوشحالم جناب همسرخان رفته سفر و یه چند روزی نیست!!!؟
-
166-
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1396 13:23
همیشه دیر متوجه میشم ......... تولد کمد رخت چرک هامو میگم!!........ 3 اردی بهشت 90 متولد شد و .....حالا 6 سالشه ........ دیگه باید بره مدرسه!
-
165-
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1396 13:17
واقعا کی از چند دقیقه ی بعد خودش یادیگران خبر داره !!!؟....... فقط چند ساعت بعد از نوشتن پست قبلی ...... دایی همسرخان فوت کرد....... دایی که بیشتر نقش پدر داشت براش.... حالا صرف نظر از اینکه ایشون چند روزی بود که 100 ساله شده بود..... ومرگش خیلی هم ناگهانی نبود!!!(آخه ادم صد ساله نمیره ...پس کی بمیره!؟)...... اما...
-
164-
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1396 00:00
چند دقیقه ی دیگه ... سال روز تولدم فرا میرسه ... و من درگیریک حس غریب میشم ... حسی که مخلوط عجیبی از غم و شادی و ترس و امیده!... و همیشه از خودم می پرسم .......آیا سال دیگه باز هم این روز و این حس رو تجربه خواهم کرد!!؟........ فردا ازصبح زود تا اخر شب .... بیرونم و مشغول انجام وظیفه هام...... نمی فهمم چرا باید این روز...
-
163-
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1396 00:44
وارد اتاق که میشم ...جناب همسر میگه: شب جمعه است....اون درو قفل کن و بیا! میگم:پس دیشب چی بود !؟ میگه :دیشب مستحب بود ...امشب واجبه !!! با توجه به اینکه سالهاست لاییک شده.... میگم : بخدا هلاکککککککک این دین و ایمونتم!!!
-
162-
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1396 16:03
هنوزم برام عجیبه و غیر قابل باور ... توجه یک مذکر (مرد یا پسر)... غریبه به من...... زمانی که جوان بودم هم چنین چیزی را باور نداشتم و ... نگاه ها وتوجه های اون ها را ... از روی نهایت خباثتشون می دونستم ...یه چیزی تو این مایه ها که :(( این خیلی بی ریخته ... پس اگه بهش توجه کنم فوری پا میده!!))........ حالا حتی این توجیه...
-
161-
دوشنبه 7 فروردینماه سال 1396 18:10
اولین پست در سال جدید .........شده شماره ۱۶۱....... حرفای خاک برسری زیادی میخواستم بگم......یعنی دلم میخواست اینجا بنویسم تا از من دور بشن ........ اما حیفه اولین پست سال نو ........خاک بر سر بشه ....... باشه واسه بعد!.......... عید همه مبارک ...................
-
160-
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1395 17:45
بعد از این همه سال ...تازه فهمیدم که چقدر خنگ و بی شعورو بی عرضه ام.... البته به کمک دوستان بهتر از جان!!!.... چون اغلب بدی های دیگران را نمی بینم و کنایه هاشون را متوجه نمی شم....... چون حتی اگه بفهمم هم فوری عکس العمل نشون نمیدم و ازش میگذرم و بعدشم هم زود یادم میره ..... ادمای زررررنگ وتیزززز و شارررپ ...... روی...
-
159-
دوشنبه 25 بهمنماه سال 1395 22:28
پارسال بود نمیدونم....شاید سال ۹۴ بود که یه خط اعتباری همراه اوا خریدم ....واسه امور کاری!... اما استفاده کاری که ازش نکردم هیچ......شد قوز بالا قوز...... اجبارا باید ماهی ۱۰۰۰ تومن شارژش کنم ....والا یه طرف میشه و بعد هم میسوزه!... اصلا هم مهم نیست چقدر شارژ توش هست ..... یعنی هر طور هست واسه گوش بری از مردم ...طرح و...
-
158-
شنبه 4 دیماه سال 1395 22:26
چن سال قبل ... از طریق وبلاگ با پسری شهرستانی اشنا شدم که .... خیلی از زندگیش و دنیا گله داشت .... یه شغل موقت با درامدکم داشت ... و با پدر و مادر پیر و خواهر کوچکترش ... زندگی میکرد و میگفت هرچی در میارم خرج این زندگی میشه و هیچی برای خودم نمی مونه ... از صب تا شب مثل قاطر کارمیکنم ....اخرشم هیچی به هیچی... دوتا...
-
157-
دوشنبه 29 آذرماه سال 1395 23:33
اخرین روز آذر هم چند دقیقه دیگه از راه میرسه و .... با صدای پای یلدا.... زمستون شروع میشه ........ زمستون سال ۹۵ شمسی ....... خیلی وقته اینجا سر نزدم و ننوشتم...... گرچه تقریبا هر روز یکسری افکار و اندیشه های رنگارنگ یا حتی بی رنگ ... توی ذهنم رژه میرن که ... با خودم میگم فقط به درد اینجا نوشتن میخوره !...... اما...
-
156-
یکشنبه 23 آبانماه سال 1395 13:13
امروز موقع پیاده روی یه قصه گوش میکردم.... یه جاییش گفت : اون چیزهایی که می خوایم و به یاد میاریم .... ما را میسازه ... ما را ما میکنه ... بعدشم یه لیست بلند بالا از چیزایی که میخواست.... ردیف کرد ....... چیزایی خیلی سطح بالا.... نهایت همه ی راه ها... حالا چه علم و چه هنر و چه ورزش و چه فرهنگ و چه اقتصاد...
-
155-
جمعه 21 آبانماه سال 1395 16:20
دیشب برای اولین بار ... بعد از ۲۰ سال ... از ازدواجم ابراز پشیمانی کردم .... آن هم وقتی همسرم کنارم نشسته بود.... با پدرم حرف میزدم .... در مورد دخترهام.... بابا ی عزیزم با آن طرز تفکر قدیمی ....... که هنوز فکر میکنند دختر باید شوهر کند تا خوشبخت شود!!!... نمیدانم چی شد که به دخترم گفتند : ایشالا شوهر میکنی و خوشبخت...
-
154-
سهشنبه 13 مهرماه سال 1395 01:41
باز نیمه شبه و من بیدارم ......... تصمیم داشتم دیگه ۱۱ خاموشی رو بزنم ......اما انگار با سبک زندگی ما نمیشه که نمیشه !...... یه اتفاق ساده امشب همه ی ما رو الوده کرد.......الوده ی خشم و ناراحتی و اعصاب خردی و ..........غم! هی ماجرا را مرور میکنم و میبینم ......... هیچکس هیچ قصوری نکرد ...........ولی مثل همیشه من خودم...
-
153-
جمعه 2 مهرماه سال 1395 00:32
چن روزه که اسامی کنکوری ها رو دادن و ........خیلی ها شاد شدن و خیلی ها هم غمگین....... که واضحه این دو دسته یا خودشون کنکور دادن یا فامیل درجه اول کنکور داده ها هستن....... اما فک کنم وضعیت من این وسط خنده دار باشه .... منی که سال اینده کنکوری دارم!! ... حسم اینه : وحشت و ترس!!!!!!!!!!! ۴تا دوستام بچه هاشون کنکور...