تو پست قبلی نوشتم:
فکر می کنی دفعه بعد که در این کمد رو باز کنم...............کی میشه!!؟
خب... حالا شده!! 24 فروردین 1400.... خیلی بیشتر از یک ساله که در این کمد بسته بوده و هرچی توش هست خاک می خورده........
امروز دومین سالگرد فوت پدر همسرم هست.... مردی دوست داشتنی که رفتنش مشکلات زیادی برای من و همسرم درست کرد.... البته اون دلش نمی خواست این طور بشه ولی ... زن دومش آسایش رو ازمون سلب کرد .... و هنوزم دست بردار نیست....
خیلی دلم می خواست پدر شوهرم رو بیشتر می شناختم... اما جدایی والدین همسرم این امکان رو ازم گرفت ... حالا من هیچی ... بچه ها هم از داشتن روابط گرم و صمیمانه با پدربزرگی فرهیخته ، تحصیل کرده و روشنفکر ... محروم شدن.......
به همسرم می گم... عواقب خودخواهی ها و لجبازی های مادرت در بیشتر از سی سال قبل که منجر به جدایی پدر و مادرت شد....... هنوز گریبان تو رو گرفته... و تازه به من و بچه هات که اون موقع حتی در زندگی ات وجود نداشتیم هم صدمه زده......
این طوری می خوام به اون و خودم یادآوری کنم که ... عواقب کارهای ما ممکنه خیلی دامنه دار بشه... ممکنه به کسانی که هیچ گناهی یا هیچ ربطی به مشکلات ما نداشتن، لطمه بزنه....... ممکنه عمل به ظاهر کوچیک امروز ما....... در آینده نتایج خیلی بزرگی داشته باشه.........
این همون اثر پروانه ای نیست!؟
کاش ما آدما هر وقت می خوایم یه کاری بکنیم.......... به عواقبش هم به شکل جدی فکر کنیم.... به این که کارمون قراره روی زندگی چه کسایی چه تغییراتی بذاره.....
خوشحالم در این کمد رو باز کردم... تازه...کلیدشم گم نکرده بودم
باورم نمیشه.......ولی دلم برای اینجا تنگ شده بود!
آخه کی دلش واسه کمد رخت چرکاش تنگ میشه!!!!!!!!!؟
بهمن پارسال آخرین پست رو نوشتم......... و حالا آبانه...... چند ماه دیگه میگذشت ... خاک خوردن این کمد یه ساله میشد.......
همه اش تقصیر این تلگرامه!!!!!!! اونقدر که وقت آدم پاش میره........دیگه وقتی برای اینجا یا جاهای دیگه نمی مونه.....
دلم برای اینجا تنگ شده بود......... برای حرف زدن با خودم.... برای نوشتن فکر هایی که نباید به زبون بیاد.... یا حرف هایی که نباید گفته بشه.... و فقط مناسب واگویه کردن برای خودته.......
از آخرین پستی که اینجا نوشتم تا حالا.........خیلی چیزا تغییر کرده......... و یه جورایی هیچی تغییر نکرده!!!!!!!
جزئیات زیادی کم و زیاد یا عوض شده......... ولی کلیت زندگیم همونه که بود....... همون روزمرگی ها و کارهای تکراری......
عجیبه که هم میشه گفت عوض شده ... هم نشده.......
فردا عازم سفری چند روزه هستم.... با خانواده .... و از حالا دعا می کنم به خیر بگذره......چون مادر همسرمم هست و ترکیب اون و همسرم......هیچ وقت چیز جالبی نبوده
باهم نمی سازن... و اختلاف هاشون اعصاب بقیه رو هم خرد می کنه....... هرچی هم قبل سفر به همسر میگم,, سر به سر مادرت نذار و فقط بهش بگو چشم.... بازم یادش می ره و .....نمی تونه در برابر بی منطقی های مادرش ....ساکت یا بی تفاوت بمونه.....
برای همین معمولا وقتی قراره هر دوشون با هم جایی برن..........بخصوص سفر که ساعات زیادی رو دربر می گیره........ سعی می کنم تا حد امکان من باهاشون نرم.....ولی این دفعه رو نشد از زیرش در برم..... خدا به خیر بگذرونه....
حالا این سفر به کنار.....برای شخص خودم ... اتفاقات هیجان انگیزی داره برام میوفته....... البته امیدوارم محقق بشه و توی ذوقم نخوره........
و ..........دیگه هیچی...
امروز به شدت بارون میومد و به خاطر سفر مجبور شدم برم خرید و بارون خوردم و مثل همیشه سر درد گرفتم....... سردرد لعنتی غیرقابل تحمل...... خدا کنه تا فردا خوب بشه.....
هنوز ساک نبستم و در واقع هیچ کدوم از مقدمات سفر رفتن رو انجام ندادم.........اما هنوز حسش نیست......شاید به خاطر سردرده باشه...
این شد که سر از این جا در آوردم.........سر از کمد رخت چرکام
خوشحالم که چیزی بهشون اضافه نشده.....
واقعا خوشحالم......
فکر می کنی دفعه بعد که در این کمد رو باز کنم...............کی میشه!!؟
بعداً نوشت: فریم وبلاگم خود به خود تغییر کرده! فک کنم بلاگ اسکای از اون سیاهه خسته شده بوده
باز بهمن از راه رسید و تلویزیون رو که روشن می کنی...حالت بد میشه!
شکر خدا که سال هاست تو خونه ما تلویزیون تعطیله.........ولی وقتی میرم خونه بابا.... یا ج
کلی نوشته بودم.................برق رفت................همه اش پرید...............حال ندارم دوباره بنویسم.................شاید وقتی دیگر!
نمی دونم چه مرگیمه....باز افتادم تو فاز افسردگی و بیحالی و احساس بدبختی کردن.........
فکر کنم همه اش تقصیر هواس!......... ابری و گرفته و سرد و دلگیر......... اصلا وقتی آفتاب نباشه پژمرده میشم......عین گل آفتاب گردون.........
گرچه یه بار یه جا نوشتم که خودمو مثه گل یخ حس می کنم..........که وقتی گل میده که کسی انتظار گل نداره....... اما فک کنم از نظر نیاز به نور... آفتاب گردون باشم
هنوز موندم با این وبلاگ چه کنم..... بزنم داغونش کنم که اگه بلا ملایی سرم اومد.........یکی نیاد ببینه و ابروم بره....................یا فعلا بازم نگهش دارم!!!؟
چه بدونم والا!
خیلی با این مسله رو به رو شدم ... اولیش هم خودم بودم
خیلی از مردها...البته اون دسته که خوبن و خانواده دوست ........ با تنوع طلبا کاری ندارم ..... یا دمدمی مزاج ها یا زن باز ها ......... اون دسته ای که واقعا میخوان پایبند زن و زندگی شون باشن........ از برطرف نشدن نیاز های جنسی شون و سرد مزاجی زنشون....... گلایه دارن...... میگن ما هرکاری می کنیم اما زن مون حالیش نیست.... واسه مون کم میذاره....... توجه بهمون نداره ...... توی تخت خوب عمل نمی کنه ......... هر وقت من میخوام نه میاره ....... اون نمی خواد......نمیذاره .........
و زن ها هم از اون طرف.....گله دارن که شوهرشون زیاده خواهه.....هرچی بهش توجه میکنن ...بس اش نیست... بیش از حد میخواد طوری که عاجزشون کرده...... خسته شون کرده.......دیگه نمی دونن چی کار کنن که اون راضی بشه ........
خب مشکل اصلی اینه که هر کدوم فقط خودشون رو می بینن....... طرف مقابل رو با خودشون و نیاز خودشون و افکار و احساسات خودش مقایسه می کنن............. این اصلا درست نیست..........
نیاز ها و خواست ها و احساسات و افکار مردها و زن ها فرق داره .............. فعلا حرفم در مورد نیاز جنسیه.........
میل جنسی در مرد خیلی بیشتر از زنه........... به استثناها کاری ندارم.......... کلی دارم میگم....... که اگه غیر از این بود... در بازار ۳ک۳ .... مرد طرف تقاضا و زن طرف عرضه نبود...... فا ح شه ها ی زن چندین و چند برابر مردهاشون نبود....... تجارت فروش دختر و زن در کار نبود...........
پس فقط باید این واقعیت رو قبول کرد......... و برای سازگاری و یه عمر زندگی در کنار هم ...........هر دو کمی از خود گذشتگی کنن......زن یه کم بره دنبال کارهایی که می تونه اشتیاق جنسی اش رو افزایش بده........ مرد هم سعی کنه کنترل امیالش رو بهتر داشته باشه و کمی توقعش رو پایین بیاره........
مثلا مرد میخواد هر شب رابطه باشه.......زن فقط هفته ای یک شب.................. برای با هم بودن هر دو باید تلاش کنن ... مثلا روی هفته ای سه شب به توافق برسن.......
لطفا تفاوت ها تون را بشناسید و ........ خودتون را جای طرف مقابل بذارید...