کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

143-

مدتهاست عادت کردم با خودم حرف بزنم.... البته هنوز به درجه ی مکالمه ی شنیداری نرسیده!!.... توی ذهنم مکالمه را انجام میدم .......


قبلا گفتم که ...وقتی از دست کسی دلخورم یا مطلبی را میخوام بهش بگم که نمی تونم .... حرفام را ضمن یک مکالمه ی ذهنی با طرف ... میزنم ... هرچی تو دلم و تو مغزمه ... میریزم بیرون و بهش میگم.......و حتی گاهی از جانب اون به خودم جواب هم میدم ... و  اینطوری مثل اینکه واقعا باهاش حرفامو زدم ... راحت میشم ...


حالااین قضیه مکالمه ذهنی ...  برای صحبت با خودم هم تکرار میشه ..... و روز به روزم بیشتر میشه!!.......

مثلا یه صحنه ای دیدم ... یا یه اتفاقی توی خونه یا محل کار افتاده ... یا حتی یه فیلم دیدم یا کتابی خوندم ...... یا هر چیز روزمره ی دیگه ای ....... که فکرم را مشغول کرده .... شروع میکنم با خودم صحبت کردن ... گاهی حتی سوال و جواب ....... اغلب اوقات به این نتیجه میرسم که این گفتگوی ذهنی .... متن خوبیه واسه نوشتن توی این وبلاگ... و بهتره به جای گفتگوی ذهنی ......گفتگوی وبلاگیش بکنم....... (وبلاگی که خواننده اش فقط خودم هستم  مثل همونه دیگه)....... اما خب همیشه که فرصت اومدن سر وبلاگ نیست .....بخصوص این یکی که فقط در زمان های تنهایی بازش میکنم که مبادا ....لو بره!!... وقتی هم که مثل الان فرصتش پیش میاد ...... یا اصلا اون موضوعات از یادم رفته ... یا وقتی بهش فکر میکنم میبینم ارزش تایپ کردن و وقت گذاشتن را نداره !!....... اینه که بی خیالش میشم .....


موندم اینایی که روزی چندتا پست میزارن ...چه جوری می تونن......!!... مثلا  در یک روز .... ۵ شیش تا پست  کوتاه  یا حتی بلند میزارن ... پیش خودم مجسم میکنم ... تبلتشون(شایدم گوشی شون) دستشونه و باهاش راه میرن و هر وقت یاد چیزی می افتن.....زود می پرن تو وبلاگ و می نویسن!! ..... ولی خب ... منکه نمی تونم لپ تاپ بدست باشم.........

یا در مورد انگیزه ی اونایی فکر میکنم که ... ریز و درشت زندگیشون را ... با اب و تاب توی وبشون می نویسن ... و در درسترس عموم قرار میدن ... و نظرات را هم باز میزان .... بعدش که  یه عده میان و نظر میدن ... یا حتی فحش و بد بیراه مینویسن......بهشون بر می خوره و اعصابشون خرد میشه و ... می پرن به طرف که ... چرا اینو نوشتی و دیگه حق نداری بنویسی ......

خب ادم حسابی ...... فک کردی وبلاگ چیه ؟ ... ۴ دیواری اختیاری!!؟....... نه جونم ...وقتی درش را به روی عموم باز بزاری ... دیگه اختیاری نیست ....

تحملش را نداری ...... رمز بزار براش ...... یا نظراتش را ببند ........ و اگه اینکار را نکردی .... یعنی تنت میخاره واسه همین چیزا!!... پس بیخود نگو اعصابم بهم ریخت و ... ناراحت هم نشو!

ساعت داره ۱۰ میشه .......برم استخونی ببینم ! ( سریال استخوان ها در شبکه ماه  -واره ای. فارسی. وان

142-

چندسالی هست که از طریق اینترنت با گروهی اشنا و دوست شدم ..ادم هایی که هرکدام در ژانر خودشون خیلی خوب محسوب میشن....


توی این هفت سال .... بارها پیش اومده که بین اعضا دعوای لفظی پیش اومده .... گاهی حتی در حد لالیگا!!!...  خیلی ها رفتن.... بعضی ها هم موندن.... و حالا تقریبا این گروه غربال شده هستند ... از کسانی که این همه سال در کنار هم دوام آوردن و .... هنوزم در یک گروه تلگرامی  با هم  عضو ان ....

 

امروز باز یکی از این دعواهای لفظی ... البته در حد تیم های یه مدرسه!!!.... پیش اومد و کلی خاطره برام زنده شد .... از ماجراهای قبلی ای که توی گروه پیش اومده در زمان های قبل....

ویک هو متوجه نکته ای شدم ......... اغلب دعواها بین اقایون گروه اتفاق افتاده ........و اگر احیانا خانمی در دعوا بوده ... طرف دیگه ی دعوا صد در صد اقا بوده .......

وقتی با این اقایون تکی صحبت میکنی ... مثلا چت میکنی ....... هر کدومشون از بقیه ی مردهای گروه بد میگن ......هزار تا عیب در هم نوعای خودشون می بینن..... و یه جورایی چشم ندارن ببین که تو از یک مرد دیگه ...... تعریف مثبت می کنی!!


اونوقت اسم خانم ها بد درفته ...که حسودن و چشم ندارن هم جنسای خودشون را ببین ......... به جز تک مورد هووو  ...... بقیه ی خانم ها کاملا راحت میتونن باهم کنار بیان ...هم رو در سطح بالایی دوست داشته باشن .....و حتی  از موفقیت های هم دیگه خوشحال بشن .......

به قول برو بچ امروز ......پرچم خانم ها بالااااااااااااااا


141-

اوضاع جسمی  و بالطبع اون ...وضعیت روحیم خیلی بهم ریخته ... باید هرچه زودتر فکری به حال سلامتیم بکنم ... وگرنه  کارم به جاهای باریک میکشه!...


هر روز و هر ساعت دارم این موضوع را با خودم مرور میکنم اما .... زمان اقدام که میشه ... تنبلی نمیذاره!... همیشه میگم از فردا و خوب میدونم که  هیچ فردایی هرگز حال نمیشه!...

از خودم و این همه تنبلی و اهمال کاریم ...متنفرم ........... متنفر ......  هیچکسی را جز خودم مقصر مشکلاتم نمی دونم و ....


این تنبلی تنها باعث چاقی و درد و مرض های بعدش نیست ... باعث بی پولی هم هست!!!...... باید کارم رو توسعه بدم ... شاید حتی تقریبا عوضش کنم ... بخاطر اوضاع بد مالی فعلی ...... اما اینکار مستلزم یک سری زمینه سازی ها و تلاشهای اولیه منه که ....... تنبلیم میاد انجام بدم ...... حوصله اش را ندارم ..... هیچ شور وشوقی واسه انجامش ندارم ..... و چند ساله که هی عقبش میندازم ......... حالم از خودم بهم می خوره!!.....

حرف هایی را که به دیگران می زنم ...... اصلا خودم  بهش عمل نمی کنم ....... به قول جناب شعدی شدم زنبور بی عسل!


گفتم  شور و شوق یاد حرف دیشب برادرم افتادم ..... گفت من هیچ شور و شوقی واسه این ازدواج ندارم ...فقط  از روی وظیفه است! 

گفتم : اگه یه دختر دیگه ... یه شخص دیگه رو که به نظرت زیباست ....مثلا یک هنرپیشه را ....بزاری به جای این دختر خانم  .... یعنی همه ی خصوصیات فردی و اجتماعی و خانوادگی این دختر را داشته باشه ......فقط ظاهر و هیکلش اونی باشه که تو دوست داری .....اون وقت فکر میکنم شور و شوق پیدا میکنی واسه ازدواج؟

فکر کرد و گفت : بله .... پیدا می کنم !

و من گفتم : به نظرم این اصلا خوب نیست ... و بهتره که قضیه را تمامش کنی ........بهش گفتم برو مشاور و قضیه را بهش بگو و ببین یه متخصص در این زمینه چی میگه...



اخه پنجشنبه رفتیم بله برون و ....انگشتر نشون هم دست دختر کردیم ... اما برادرم همچنان میگه از ظاهر دختر خوشش نمیاد و هیج احساسی بهش نداره!


140-

همسرم دوستی داره  که از جانبازان  دوران جنگه .....  بسیار مرد خوبیه و به قول خودمون بچه مسلمونه!... یعنی مقید به رعایت احکام شریعت هست ... که این یعنی خیلی خط قرمزها را برای خودش قایله......... مهندس نرم افزاره و بنا به تخصصش اکثر اوقات با کامپیوتر سر و کار داره .......  طراح سایت هم هست و  بالطبع خودش هم سایت داره ... نویسنده و شاعره و متن های خیلی قشنگی می نویسه ....... عروس و نوه هم داره ............. اما............ با همه ی این حرفا  همسرش انگاری بهش شک داره!!!... اخه هم وبلاگش را تعطیل کرد ...... هم تمام راه های ارتباطی سایتش را مسدود کرده ..... طوری که  کسی نتونه  از طریق سایت بهش پیامی بده یا نظری بزاره !!.......


به همسرم گفته بود بخاطر خانمم اینکار را کردم ....... چون  از بعضی نظرات و نوشته هایی که  خانم ها در ذیل شعرها یا متن هام  ........ می نوشتن ناراحت میشد و ...هی خیال میکرد من با کسی دوستم یا از این طریق ارتباطی دارم!!!......

واقعا برام جای تعجب داشت که چرا خانم چنین مردی باید بهش شک داشته باشه !...  اما خب ... همیشه میگم ... هرکسی یه جوریه دیگه ...... ادم نمی تونه و نباید قضاوت کنه .....

حالا هر وقت می بینم اقایی میزنه وبلاگش یا سایتش را ..... حذف میکنه ...... یاد این اقای مهندس می افتم و ... بی اختیار میگم : اینم خانمش در وبلاگش رو بست!