وقتی سن ات میره بالا......وقتی میرسی به میان سالی و ... شایدم کهن سالی ....... چندین مرتبه در روز برات پیش میاد که توی دلت بگی : برای منم پیش اومده!!
دیگران اتفاقی رو که واسشون پیش اومده ... با اب و تاب تعریف میکنن ....... یا حتی کشف های جدیدشون... و به هر نوعی ...یافته های تازه شون را ...بیان میکنند....... اون وقت تو می بینی که هیچ کدومش برات تازه نیست .......همه را قبلا تجربه کردی ...... حس کردی ......کشف کردی ......فهمیدی ......... قبلا همه ی این مراحل را طی کردی .........
اوایل دوست داشتم بگم ........ منم اینطور شدم ....برای منم پیش اومده ........من خیلی وقت قبل فهمیدم ......
اما حالا مدت هاست که میدونم اصلا نباید این ها را بگم ......... باید سکوت کنم و لبخند بزنم ..... تا هیجان طرف از تعریفش بیشتر بشه ... تا فکر کنه فقط خودش فاتح این قله ها بوده و ....... از حماسه ای که افریده لذت ببره!!!..........
باید بزاری بقیه هم خودشون این مراحل را طی کنند و .......فکر کنند اولین نفری هستند که ......... به این نقطه رسیدن........
تجربه های زندگی ... تنها قله های فتح شده ای هستند که ..........هیچ پرچم افتخاری از نفر قبلی ...... روش نصب نشده!!
یه چی بگم ؟؟؟؟
برای منم خیلی پیش اومده خو !!!!
کلا پیر پاتال بودن بنده همین میشه !!!
:))
در ضمن :من همیشه به شما سر می زنم ...
نوشته هاتون رو دوس دارم خو ...
:)
هم دردیم پس!
تشکر از لطف شما