قراره تا دو روز دیگه بریم سفر... خانوادگی ... امیدوارم سفر خوبی از آب دربیاد و ... خستگی های این مدت کار زیاد را ... از بین ببره ... همه مون خسته ایم ... هم من و همسرم ... هم بچه ها ... و واقعا به این سفر احتیاج داریم ... اما ................... خدا کنه خوش بگذره ...
از بس مسافرت نرفتیم ... میترسم اصلا یادمون رفته باشه چطوری از سفر باید لذت برد ...
یادمون رفته باشه که سفر یعنی ... ساده گیری و سریع گذشتن .... یعنی از هرچیزی که پیش بیاد لذت بردن .... یعنی بودن در کنار هم بدون دغدغه ها ... یعنی کنار گذاشتن موقت همه ی مشکلات و ... فقط شاد بودن .... که اگر غیر از اینایی که گفتم باشه ... سفر دیگه سفر نمیشه ... میشه یه بار اضافی روی بارهای قبلی ...
سعی میکنم که اینطور نشه و ... جو شادی را توی سفر داشته باشیم ...
توی این دو روز باقیمانده تا رفتن ... کلی کار دارم که باید انجام بدم و تحویل بدم .... کلی هم توی خونه کار دارم که حتما تا قبل از رفتن باید انجام بشه ... تازه خود ساک بستن و جمع آوری وسایل و لوازم سفر هم هست ... و یک سری هم خرید هدیه ... برای کسانی که میخواهیم بریم منزلشون ... وااااااااااااااااای که چقدر کار دارم ... و همه را هم توی دوتا نصف روز باید انجام بدم ...
حالا جاشه که یکی بپرسه ... پس الان اینجا داری چه غلطی میکنی!!؟ هان ؟!!!!
خیلی حرفا دارم که باید توی این وب بنویسم ... خیلی حرفا که فقط میتونم توی این خونه ی تنهایی هام بزنم ... حتی افکاری که جرات نمیکنم در ذهنم جولانش بدم را ... دوست دارم اینجا بنویسم .... واگویه هایی برای خودم .... اما .....................
وقت نمیکنم .... کارهام روز به روز زیاد تر میشه و من ... روز به روز تنبلتر و ... صد البته چاق تر ...
البته میگم تنبل اما ... واقعا تمام وقتم پره ... از صبح ساعت ۶ که بیدار میشم ... تا شب که خیلی زود بخوابم ... ساعت یک نیمه شبه ... هر ساعتش یه کاری دارم ... از کسی که حتی جمعه ها ... از ۸ صبح تا ۵ بعد ظهر ... سرکاره ... چه انتظاری میشه داشت !؟... چقدر از خواب و استراحتم بزنم ؟ ...
الانم هم بعد از چند ساعت کار بیرون از خونه ... چندین ساعته دارم توی وبلاگ کاریم ... کار میکنم ... و تازه چند دقیقه را اختصاص دادم به اینجا نوشتن ...
اما .........این ها کمه و راضی ام نمیکنه ... حرفام ... حرفای خودمونیم را باید با فراغ بال ... خیال راحت و ... تنهایی محض بیام و بنویسم ... اما کی ؟ ... نمیدونم !!!
سی امین یادداشت میشه اولین نوشته ی من در سال جدید ...
از خودم می پرسم ... به نظرت سال گذشته چطوری بود؟ خوب یا بد!؟ راستش جواب قاطعی ندارم بدم ... یه جورایی یه سال خنثی بود ...سالی که نه شادی بزرگی بهم هدیه کرد ... نه ناراحتی و بدبختی زیادی .... سالی که توش خبری از تلاش و تقلای زیاد نبود ... سالی که به هرحال و به هر روی گذشت ...
وسوال بعد این که ....فکر میکنی امسال چطور سالی برات خواهد بود؟... به نظرم جالبه این اوله سالی ... آینده را پیش بینی کنم و آخر سال ...ببینم چقدر از پیشگویی هام درست بوده !
بهش فکر میکنم و میام مینویسم ...امیدوارم خیلی زود
دلم برای خودم تنگ شده ...
مدتیه مجالی برای خلوت کردن با خودم ... برای چرخ زدن در دنیای دوست داشتنی های خودم.... برای راه رفتن بر مدار دلم ...برای دیدن خطوط گذر عمر حک شده بر صورتم در آیینه ... برای یه دل سیر گریه ... برای پهلو گرفتن در ساحل آرام تنهایی ....... پیدا نمیکنم ....
چقدر جای «من» این روزها خالی است ....