فیلم سینمایی السا و فرد را دیدین؟......
صرف نظر از خوبی یا بدیش ... یه موضوعی توش داشت که خیلی بهش فکر میکنم....
فرد پیرمرد بازنشسته ی زن مرده ای بود که یه دختر داشت ... دخترش با شوهر و پسرش زندگی میکرد و از پدرش خواسته بود که ...واسه رونق کار شوهرش و در نتیجه تامین اینده ی پسرش که بشه نوه ی پیره مرده ... پس اندازش را بهشون بده .......
فرد اول قبول کر د اما در انتها اون پولش رابرای خوشحالی خودش سرمایه گذاری کرد... عبارتی که در نامه برای دخترش نوشته بود دقیقا همین بود : گرچه اینده نوه ام مهمه ... اما تصمیم گرفتم پولم را برای خوشحالی خودم سرمایه گذاری کنم !......
و....خب من فکر میکردم که آیا کار این پدر بزرگ درست بود یا نع ؟ (که البته جوابم مثبته ).......... و بعدش فکر میکردم که پدر من اگه بود کدوم را انتخاب میکرد: سرمایه گذاری برای اینده نوه اش که به طور ضمنی خوشحالی دخترش را هم در پی داره ....... یا سرمایه گذاری برای خوشحالی خودش!!؟......
البته خدا را شکر که پدر من اگه بخواد به راحتی میتونه هر دو کار را بکنه ...... برای هر ۴ تا نوه اش ......
اما با شناختی که از بابا دارم مطمنم که او ... گزینه ی اول را انتخاب خواهد کرد ......چون اصلا بلد نیست برای خوشحالی خودش پول خرج کنه !....... یعنی اصولا این کار (خرج پول برای تفریحات) خوشحالش که نمی کنه هیچ......موجب ناراحتیش هم میشه ......
طفلک پدر زحمت کش من که ۸۰ سال کار کرده و جز زحمت کشی .......روش دیگه ای برای زندگی بلد نیست ......
اما من تصمیم ندارم چنین کنم ..........البته نوه ای که در کار نیست ....... اما حتی برای بچه هام هم حاضر نیستم که از همه چیم بگذرم ... من سرمایه گذاری برای خوشحالی خودم را ترجیح میدم .........فقط فعلا نمیدونم چی خوشحالم میکنه!!!
خب ...پست قبلی را ادامه میدم ........ داشتم از خاله ام میگفتم .....
من و دختر دومی این خاله ام تقریبا 2 سال اختلاف سن داریم .......من کوچیکترم ....... اما چون باهم زندگی میکردیم و خیلی نزدیک بودیم و البته هستیم هنوز ......همیشه ما دوتا راباهم مقایسه میکردن ... یک کار خیلی بد برای روحیه بچه ها همین مقایسه هاست ... که هیچوقت هم از ضمیر ادم پاک نمیشه ........
در این مقایسه ها ... من همیشه برتر بودم ...... هم از نظر ظاهر زیباتر بودم ......هم به علت برونگرا بودنم ... شاد و شنگول بودنم ... سر و زیون داشتنم ... وهم درسخون بودنم و موفقیت در زمینه ی تحصیلات عالی و بعد هم کار ...... دیگران ...بخصوص پدر دخترخاله ام ....منو به اصطلاح به رخ دختر خاله ام می کشید... و طوری شد که اون طفلک خیلی عذاب می کشید از این قضیه ...البته من اوایل که خبر نداشتم... کم کم فهمیدم ... و خود دخترخاله ام هم اعتراف کرد .......
خولا3 این چیزا باعث شد که خاله ام ناخودآگاه ... برای حمایت از دخترش در جمع فامیلی ... هی بزنه تو سر من ... هی مسخره ام کنه .....منتظر کوچکترین فرصت باشه واسه تحقیر من... البته بازم میگم که حس من اینه که خاله ام هم ناخودآگاه اینکار را می کرد... نه از روی بدجنسی ... فقط حس حمایت از فرزند باعث این کار میشد و میشه...
اما من با اینکه این رو می دیدم و می فهمیدم ... هیچی نمی گفتم... چون میگفتم این خاله صدهزارتا کار خوب و محبت در حق من کرده ... حالا بذار این طوری دلش خوش بشه ...
اما ظاهرا دیگه پیر شدم که چند شب قبل رفتارش را تحمل نکردم و واکنش نشون دادم ....... کاری که خاله ام اصلا انتظار نداشت ... و انگاری که بهش برخورد..........
خیلی حاشیه رفتم که اصل مطلب ... شهید شد این وسط!!
اصل مطلب این بود که .........اختلافات همسران امروزه ...خیلی اش بخاطر عدم گذشتهای لازم و خودخواهی ها و توقعات زیادیه... خیلی هاش بخاطر اینه که ...این اصل را دیگه کمتر کسی رعایت میکنه ...اصل این که ؛ به موضوع از زاویه دید طرفت نگاه کن؛ یا به عبارت دیگه ... خودت را بذار جای طرف ... و ببین اون چی می بینه و چی حس میکنه ........ اینطوری خیلی وقتا می فهمیم که احتمالا ما هم اگر جای طرف بودیم ...همین طور رفتار می کردیم ........البته این کار ساده ای نیست ..... ونیاز به مقدار زیادی انصاف ... و کنترل نفس داره .... باید تمرین کنی تا بتونی درست انجامش بدی ....
البته من قضاوت نمی کنم .....چون هرگز هیچ قاضی ای نمی تونه صد در صد در جای متهم باشه و اونو درک کنه ........ من فقط روش و نظرم را میگم ....... روش من اینه و تمام سعی ام رو میکنم که ........با انصاف باشم ...... بخاطر همین هم خیلی جاها در مقابل دیگران کوتاه میام ... جاهایی که افراد دیگه عمرا کوتاه بیان .......
باهمه ی این اوصاف ......خوبی جناب همسر ... بیشترش مال خودشه نه عکس العمل های من ...... اون ذاتا یک انسان به تمام معناست ... و واجد ارزش های انسانی زیبایی که ..... روز به روز داره از بین ادم ها محو میشه ....
کم وقت میکنم واسه وبلاگ خونی .... اما وقتی هم فرصت می کنم و چندتا وبلاگ رو می خونم ....... حس نوشتنم بیدار میشه و میخوام بیام و بنویسم .....ولی معمولا وقت نمیکنم ..... دیر میشه ... یا کاری پیش میاد ... یا خوابم میگیره .... یا جناب همسر خاموشی میزنه !
یه چیز دیگه ام بگم تا یادم نرفته ... از بس دیر میام اینجا یادم میره شماره پستم چنده ... میام عنوان بنویسم ...میبینم نمیدونم شماره چند شده ... وبلاگ رو باز میکنم شماره پست قبلی رو ببینم ........ به جاش شروع میکنم به خوندن پست قبلیم .... بعد باز دیر میشه ... یا وقتی برمیگردم واسه نوشتن پست .......باز شماره یادم رفته! ...مدیونید اگه فک کنید مشکل حافظه ام ربطی به شناسنامه ام داره !
گاهی وقتا خیلی از حرف پرم ...هی با خودم حرف میزنم و میگم اینا رو باید بنویسم ....تا خالی بشم ......اما اون موقع امکانش نیست ... بعدش هم که فرصتی پیش میاد ...مثل حالا ......اون حرفا یادم نیست .....
اغلبم ...باز مثل حالا ..... دیر وقته و همه اش هول جناب همسر رو دارم که ......سرو کله اش پیدا بشه و ...اینجا را ببینه .... اگه روزی اینجا را پیدا کنه و بخونه ...... هزینه اش به قیمت زندگیمه !......
خب .....
امشب ۴ پنج تایی وبلاگ خوندم که نویسنده همه شون هم خانم بودن ...... و همه هم متاهل ..... و همه هم شاکی از دست جنابهای همسرشون ...... و من با خوندن اینا ...دچار صد تا حس مختلف و اغلب متضاد میشم ..... اولش این حس که ...چقدر جناب همسربنده ... خوبه ... که هیچ ایرادی نداره .......که همونه که من میخوام ....... ولی بعدش از خودم می پرسم ...خب علتش خوبی خودم نیست!!!؟ ... صبوری و گذشت های خودم نیست !؟... خیلی از ایراد هایی که خانم های وبلاگ نویس از شوهرهاشون میگیرن ... به نظر من کاملا قابل اغماضه... بیشتر اونایی که مربوط به خانواده شوهرشون میشه .....بخصوص مادر شوهر ......... خیلی هاش را تجربه کردم ...... و لی واکنشم با این خانم ها فرق داشته ...... تقریبا در اکثر اوقات حق رو به مادر شوهر دادم ...چون سعی کردم از دریچه چشم اون نگاه کنم ... حتی اگه حق هم با اون نبوده ....سعی کردم با به یاد آوردن خوبی هایی که ازش دیدم .......این بدی جدیدش را فراموش کنم و بگذرم ...
اصولا در مورد همه اینطوری عمل میکنم ...... همه که میگم ... اطرافیان و خانواده و فامیل و دوستانم هست ...
مثلا یکیش خاله ام ....... تا یادم میاد همیشه در جمع یه جورایی منو دست انداخته ... همیشه جلوی دیگران عیب و ایرادی را به من نسبت داده .......که حالا یا واقعا اون عیب و ایراد را داشتم یا نداشتم ........ همیشه خواسته دخترهای خودش رو ...بخصوص اونی که تقریبا هم سن با منه ...... برتر و بهتر از من نشون بده ....... و من هیچ وقت ........تکرار میکنم هیچوقت و هر گز ( جز سه شب قبل).... واکنش منفی ای از خودم نشون ندادم ....... حتی خندیدم و گاهی تایید کردم تا دلش خنک بشه....... چون واقعا این خاله ام به گردن من حق مادری داره ... و اگر نگم بیشتر ...کمتر از مادر برام نبوده ... و من هی به خودم خوبی هاش رو یادآوری کردم و ...گفتم بی خیال ... بزار خوش باشه
بقیه اش بعد می نویسم ...خاموشی زدن!!!!!!!!!
یک سوال ...تو دوست صمیمی داری ؟ ...
اما نه بهتره این سوال را اول بپرسم .... دوست صمیمی از نظر تو چه معنایی داره ؟ تو به کی میگی دوست صمیمی ات؟ چه ویژگی هایی باید در یک دوست باشه که برای تو بشه صمیمی؟!
از نظر من دوست صمیمی کسیه که مدت های زیادیه که هم دیگه رو میشناسید... شاید از کودکی ...هرچه بیشتر بهتر ... و هنوز هم از هم خسته نشدید....
کسی که از سیر تا پیاز تو خبر داره و ... تو هم تمام زندگی اون رو میدونی ...
دوست صمیمی ادمیه که تو هر وقت خیلی خوشحالی اولین نفری که میخوای شادیت را باهاش تقسیم کنی اونه .... و هر وقت هم غم داری یا ناراحتی ... دلت میخواد پیشش باشی و از مشکلت باهاش حرف بزنی و سبک بشی ...
شخصی که رازدار تو هست و میتونی کامل بهش اعتماد کنی ...
کسی که باهاش راحتی ... به راحتی بودن با خودت ...
فردی که برای تو همیشه زمان داره ... از همه چیش برات مایه میذاره ... از جسمش ... از انرژیش ... از وقتش ... از تخصص و دانشش... از مالش ... و این یکی از همه مهمتره ... چون آدمیزاد حب مال داره و از پولش خیلی سخت میگذره ... حتی گاهی جون میده اما پول نمیده!...
و البته تو هم متقابلا برای این دوست صمیمی باید دقیقا همین باشی ... چون صمیمت یک طرفه نمیشه .....
حالا با این تعریف دوباره می پرسم ... تو دوست صمیمی داری؟
من که ندارم ... حتی یه دونه .......و حالا هم سنم دیگه از این گذشته که بتونم دوست صمیمی ای برای خودم دست و پا کنم ..... چون پیدا کردن دوست صمیمی فرایند دراز مدتیه .....و بهترین شکلش اینه که این دوستی از زمان کودکی یا جوانی شکل گرفته باشه... یعنی امکان یافتن دوست صمیمی درست مثل داشتن آثار باستانی ... یک شبه نمیشه و با ذاتش در تضاده .....
پس اگه تو دوست صمیمی داری .........خیلی زیاد قدرشو بدون و هرکاری ازت ساخته است بکن تا از دستش ندی ......
و اگر کم سن و سالی ...سعی کن حتما یکی از دوستای خوبت را ...تبدیل به دوست صمیمی ات کنی ..... چون وقتی میرسی به سن و سال من ... شدیدا به چنین دوستی نیاز پیدا میکنی ......... اما دیگه دیر شده!
فک میکنی عدالت یعنی چی؟....... فک میکنی توی این دنیا چقدر عدالت وجود داره ؟..... فک میکنی راهی هست که عدالت واسه همه باشه بدون استثنا و تبصره ؟....
توی مذهب شیعه ...اصل چهارم دین اسمش هست عدل !........ که البته سنی مذهب ها اینو قبول ندارن.......شیعه میگه خدا عادله ..........و بنابراین هرکاری که بکنه از روی عدل انجام شده و میشه .......و چون صحبت در مورد خداست ......... استثنا بردار نیست ........یه قانونه !
اما وقتی میشینی و به دور برت نگا میکنی .....هیچ اثری از این عدل الهی نمی بینی ........ تفاوت ها وتبعیضات مادر زادی که .........دست هیچ بنی بشری درش دخیل نیست و ....فقط میتونه از جانب خدا باشه ............ توی این زندگی و این دنیا .....بیداد میکنه ......... و هیچ جوره هم نمیشه باهاش کنار اومد ...... مگه اینکه به کمک بهشت و جهنم و دنیای بی پایان بعد از نفخ صور ........ توجیهش کنی ............. اینطوری که بگی ....خدا عادله یعنی اینکه ...اولا از هرکس اونقدر توقع داره که ......بهش نعمت عطا کرده ....... و دوم به هرکس متناسب به داده هاش ....... پاداش یا جزا میده .........
یعنی بازم کلا توی این دنیا ....عدالتی نیست ........ موازنه وقتی اتفاق می افته که ....بمیری و بری اون دنیا و ......داده ها و نداده هات بالانس بشه!!!
تو جور دیگه ای می تونی تفسیرش کنی عایا!!!!؟