کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

72

سرگردان , آشفته ,بی هدف, بی انگیزه , مضطرب, دلواپس, سرتاپاپراز احساس گناه , نداشتن هیچ حس خوبی نسبت به خود و یه عالمه حس صفت و حس بد دیگه ....... تمام مدت دارم با اینا زندگی میکنم ...حملشون میکنم...برای همین هم مرتب دنبال راهیم که ازشون فرار کنم....از خودم فرار کنم .....اینه که دنبال  لذت در لحظه ی حال ام...... اینه که همه اش به خودم میگم : بی خیال......اینه که سعی میکنم به اینایی که گفتم ...همین حس های بد ..فکر نکنم.... و نتیجه اش این میشه که ...این حس های بد ...بیشتر و پر رنگتر ...برمیگرده سراغم!......

من از خودم بدم میاد......گاهی حتی از خودم متنفرم ...... و از این موضوع خسته شدم...... دوست ندارم اینطور باشه....

وقتی ادما رو می بینم که از خودشون راضی هستن ..... هم انگار باورم نمیشه چنین ادمایی وجود دارن  .... هم خوشحال میشم که اونا مثل من نیستن و عذاب نمیکشن .... هم آرزو میکنم منم اونطوری بودم.....آرزویی که به گور خواهم برد...



71

هنوز داریم حرف میزنیم ... و من نمیدونم ...این خوبه یا بد.......


فقط چون به خودم قول دادم در لحظه زندگی کنم و به هدف لذت بردن از اون لحظه....سعی میکنم به خوبی و بدیش فکر نکنم...


از چت کردن باهاش لذت می برم .....البته بیشتر وقتا.......


چون واقعا مثل یه دوست عمل میکنه ...... با شخصیته ... توقع های بی جا نداره ....و ثبات فکری داره و باهوشه!


به هرحال ....همیشه که همه چی تموم نمیشه باشه....... مگه من خودم همه چی تمومم؟


خولا3......فعلا با این شادی های کوچیک دلخوشم.......


بخصوص قسمت اس بازیش!......من عاشق اس بازی ام...... اس بازی یعنی رد و بدل کردن اس ... اونم در مقیاس وسیع!


البته اون ......اهل اس بازی نیست......راه دستش نیست..... موقعیتش رو هم اغلب نداره......


اما خب ........از قدیم گفتن ...کاچی بهتر از هیچی!......


البته تا وقتی که .....کاچیش واقعا کاچی باشه!....... گاهی ... کاچی هم دیگه کاچی نیست ......


مثلا گاهی .......اینقدر واسه یه دونه اس  انتظار میکشی که ......اصلا ارزشش رو نداره....... اسی که میاد ...توقعت رو برآورده نمیکنه...... و سختی انتظار به تمام وجودت باقی می مونه...


امیدوارم ......اینبار اینطور نشه!


70

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

69

سلام خودم !.......


حالت چطوره!؟... دلم چی؟ آرومه ؟... قرار داره!؟... چشمات هنوز برق میزنه!!؟... لب هات توان خندیدن رو داره هنوز!؟...


دستات میتونه  قوت زانوهات باشه؟... کمرت که خم نشده!!؟... پاهات راه رو بلده ؟ میتونه هنوز رو به جلو ببرتت !!؟......


هی ... خود عزیزم !!!...... گاهی سعی کن ... فقط سعی کن ... برای خودت هم زندگی کنی !..... بی خیال باقی دنیا!!


این روزها ... فرصت های اخره ... اخرین قطره های باقی مونده .... از اب حیاتت !!...... سعی کن ازشون لذت ببری ... نگو نمیشه ...  حداقل سعی خودت رو که می تونی بکنی!!!نه؟




68

این اردی بهشت هم تموم شد ... ماه محبوب من به پایان رسید و هیچ آبی هم از آب تکون نخورد ...

مدتیه از سرکار اومدم خونه و ...دلم بدجور هم صحبت میخواد ... اما اینجا هرکس سرش به کار خودش گرمه ... تازه گرم هم نباشه ... هم صحبتی ای درکار نیست ... یا زبان هم رو نمی فهمیم ... یا حرفامون برای هم جالب نیست... یا کسی حوصله ی شنیدن حرفای آدم رو نداره ... یا حرفا تکراریه !... یا ...................

این میشه که بازم میام این پشت و برای خودم می نویسم .... درد دل باخود!... اینم عادتیه دیگه ... عادت بدی هم نیست ... هم آدم حرفاشو زده (حالا اینکه مخاطبت خودتی یاخیالیه ...مهم نیست !!) ... هم وقتش پرشده ... هم مزاحم کسی نشده ... هم بعدها از حرفاش علیه خودش استفاده نمیشه!!.......

تا دیروز فکر میکردم ... حداکثر 2 هفته ی دیگه تعطیل میشم ... اما دیروز فرمودن که تا 20 خرداد باید بیای!... البته خیلی هم فرق نداره ... راستش من رفتن سرکار رو به خونه بودن ترجیح میدم ... بخصوص بعد از تعطیلی مدارس..........

نمیدونم !گاهی فکر میکنم آدم عجیب غریبی هستم که ...دور بودن از خانواده ام رو بیشتر دوست دارم ..........مثلا همین امروز داشتم به یه سفر تنهایی فکر میکردم و اینکه چقدر دلم میخواد ...تنها برم سفر ... اونم بدون فکر و خیال و دلواپسی ...(که امری است محال).......... بعدش از خودم تعجب کردم!!.....حس کردم انگار تمام خوشی و لذتم رو ... ورای خانواده ام جستجو میکنم ... فکر فرار از مسئولیت هام هست که منو به وجد میاره!!؟ ... یا چون فقط یک بار در تمام عمرم تنها سفر رفتم ... برام جذابه!!؟...... شاید اینکه سفر تنهایی نوعی استقلال محسوب میشه ... به مذاقم خوش میاد!!؟....... واقعا نمیدونم !........فقط این رو میدونم که ... دوستش دارم و حس میکنم ... اینطوری لذت خواهم برد ...........

به شرطی که اضطراب و استرس و دلشوره ...دست از سرم برداره ........چیزی که این روزها اصلا اتفاق نمی افته !....... وقتی میگم این روزها ...یعنی چند سال اخیر ............. همیشه یک ترس و اضطراب پنهانی در من هست که ... نمیدونم ریشه اش چیه و از کجا آب میخوره ........نمیدونم چراهمه اش فکر میکنم کار نکرده ای دارم ......وظیفه ای که انجام ندادم و انجامش خیلی هم دیر شده ...... و برخلاف ظاهر آرام و خونسردم ...مدام دلشوره دارم و توی دلم رخت میشورن!....(شاید به همین خاطره که این کمد رخت چرک اینقدر پره)

نوشتنم نمیاد ........... شاید چون اخر شب نیست ... الان ساعت حدود 19 و نیمه ...و از نیمه شب به بعد ...قلمم روان میشه !!!..........

فعلا ...زت زیاد!