کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

77- نامه های یکطرفه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

76

دیروز ...روز جالبی بود... چند ساعتی رو با یه دوست گذروندم.... شروعشم از بهشت زهرا و ....مزار مادرم بود.....


اول خط مترو سوارشدم....اخر خط ....بهشت زهرا پیاده شدم....تقریبا 70 دقیقه طول کشید..... مزار مادر هم درست روبه روی ایستگاه میشه ...البته در فاصله چند کیلومتری....


دوستم با ماشین اومده بود ایستگاه مترودنبالم ...... بعدسوار شدیم و رفتیم پیش مامان....


فک کنم نزدیک دوسالی بود که نرفته بودم........ به هر حال........... رفتیم و ذکری خوندیم و....بعدش رفتیم دور دور توی جاده های اطراف ...... یه قسمتاییش خیلی خوب بود....... جاده خلوت...درختای دور طرف جاده ...سایه و باد ملایم خنک......


مدتهابود ...چنین جاهایی نرفته بودم...تو دل طبیعت ...... موها بی قید سپرده به دست باد....... بی نگرانی و اضطراب و دلواپسی ......


ناهار هم یه چنجه ی دنبه دار خوردیم ..عین کبابای دوران بچگی...... با اولین لقمه پرتاب شدم به 30 سال قبل ...شایدم بیشتر....... به هرحال همه چی خوب بود......


تنوعی بود که لازم داشتم.... تمام تابستان که از خونه جم نخورده بودیم ... این شد تمام گشت و گذار امسال من تاحالا!!


بعد از ناهار هم برگشتیم ....منو با کلی سوغات ولایتشون...گذاشت ایستگاه مترو .....و خودش برگشت سرکار...منم یکراست اومدم تجریش.....


توی مترو بیشترش خواب بودم...هی چرت میزدم ... اما از سر و صدای دست فروشاهم کلی فیض بردم.....


از تجریش هم تاکسی سوار شدم....اخه سوغاتی ها خیلی سنگین بود..... نمیشد پیاده برم... دوغ و انواع پولکی وحلواارده محلی ....


 

ادامه مطلب ...

75

بازم اشتباه کردم.........


انگار برداشتهای اشتباهی من تمومی نداره !... نمیدونم باید به این خوش خیالی های خودم بخندم ...یا زار زار گریه کنم...


شایدم این هم قسمتی از بازی های زندگی باشه ...


74

انتظار سخته ...میدونی !؟

البته با وجود سختیش ....گاهی میتونه شیرین هم باشه ... مثل انتظار به دنیا اومدن بچه ات....یا رسیدن معشوقت!

اما اکثر انتظارها  تلخه ...مثل زهر ... هر لحظه اش قرنی میگذره ... اعصابت رو بهم میریزه ...

گاهی مضطرب و نگرانت میکنه... گاهی هم عصبی و بد اخلاق ...

وقتی دلیل انتظار رو ندونی ... وقتی منتظر اون انتظار کشیدن نباشی ... وقتی از نظر خودت ...علتی برای اون انتظار نباشه... نگران و مضطرب میشی ...

اما اگه در انتظار برآورده شدن توقعی باشی و اون توقع برآورده نشه.... عصبی میشی و بد اخلاق ...

مثل امروز من .....این طور وقتاست که میگم : لعنت بر خودم ......لعنت بر توقعاتی که در خودم ایجاد میکنم! ... لعنت به این دل احمق که از این توقعات و انتظارهای کشنده برام درست میکنه ....

کاش کمی عبرت پذیر بودم!!!!




73

غمگینم!


برای تراشیدن بهانه ای جهت  ادامه زندگی.... دلخوش میکنم به شادیهای کوچک .... اما حتی آنها هم از من دریغ می شود...

گناه کسی نیست! ...وقتی شادیهایت را به بودن دیگران متصل کنی , دیر یا زود  این اتفاق خواهد افتاد ...

برای داشتن شادی پایدار ....باید تنها به خودت متکی باشی.... اما هنوز نمیدانم  این چگونه ممکن است !؟...... بیرون کشیدن شادی از میان وجودی پر از غم!!