سلام ...
یه عالم برات نوشتم و همه اش پرید
... اما من از رو نمیرم !... بازم مینویسم ... به هرحال تو هرگز این ها را نمی خونی ... اصلا از وجود این جا خبر نداری ... اما این عادت منه که ... حرفام را بنویسم ... اینطوری حال بهتری پیدا میکنم ... انگار که واقعا با طرفم حرف زدم ....
رفتیم سفر و برگشتیم ... به طور خلاصه ...روی هم رفته سفر خوبی بود ... هم کلی از اقوام و دوستان را دیدیم ... هم چند جای تازه رفتیم ... فکر میکنم برای تنوع و ایجاد انرژی تازه جهت ادامه مسیر یک نواخت زندگی ... محرک خوبی بود ....
یکی دو تا از برنامه هامون جور نشد و بهم ریخت و ...مجبورشدیم در لحظه تصمیم بگیریم ... اگه ۲۰ سال قبل ... یا حتی ۱۰ سال قبلم بود ... حسابی از این موضوع شاکی میشدم و بهم میریختم ... عصبانی میشدم و اخلاقم میشد مثل برج زهرمار!!... و اوقات همراهانم را هم تلخ میکردم ... نمیدونم کی و چطور بود که فهمیدم .... اینطور آدمی هستم ...آدمی که اگه روال طبق پیش بینی هاش جلو نره ... و برنامه هاش بهم بریزه ... تا حد جنون عصبانی میشه ...
وقتی این را فهمیدم ...سعی کردم خودم را تغییر بدم ... و تا حد زیادی هم موفق شدم ... موفق شدم با شرایط کنار بیام و.... از هرچه پیش میاد استقبال کنم ... اینطوری هم خودم راحتترم ... هم هرکس که در کنارم هست ... شاید اوایل خیلی سخت بود ... اما هرچه جلوتر رفت ساده تر و بهتر شد ....
حالا دوست دارم تا جایی در این امر مهارت پیدا کنم که ... واقعا در لحظه زندگی کنم .... از همینی که الان هست و داره اتفاق می افته ....لذت ببرم و نه به گذشته سرک بکشم ... و نه همه ی خوشی ها را به آینده حواله بدم .... که گذشته و آینده هردو سرابی غیر قابل دسترسند ... تمام چیزی که ما در دست داریم ... همین لحظه است .... و عاقل کسی هست که از همین لحظه بهترین ها را برای خودش و عزیزانش .... خلق کنه ....
قراره تا دو روز دیگه بریم سفر... خانوادگی ... امیدوارم سفر خوبی از آب دربیاد و ... خستگی های این مدت کار زیاد را ... از بین ببره ... همه مون خسته ایم ... هم من و همسرم ... هم بچه ها ... و واقعا به این سفر احتیاج داریم ... اما ................... خدا کنه خوش بگذره ...
از بس مسافرت نرفتیم ... میترسم اصلا یادمون رفته باشه چطوری از سفر باید لذت برد ...
یادمون رفته باشه که سفر یعنی ... ساده گیری و سریع گذشتن .... یعنی از هرچیزی که پیش بیاد لذت بردن .... یعنی بودن در کنار هم بدون دغدغه ها ... یعنی کنار گذاشتن موقت همه ی مشکلات و ... فقط شاد بودن .... که اگر غیر از اینایی که گفتم باشه ... سفر دیگه سفر نمیشه ... میشه یه بار اضافی روی بارهای قبلی ...
سعی میکنم که اینطور نشه و ... جو شادی را توی سفر داشته باشیم ...
توی این دو روز باقیمانده تا رفتن ... کلی کار دارم که باید انجام بدم و تحویل بدم .... کلی هم توی خونه کار دارم که حتما تا قبل از رفتن باید انجام بشه ... تازه خود ساک بستن و جمع آوری وسایل و لوازم سفر هم هست ... و یک سری هم خرید هدیه ... برای کسانی که میخواهیم بریم منزلشون ... وااااااااااااااااای که چقدر کار دارم ... و همه را هم توی دوتا نصف روز باید انجام بدم ...
حالا جاشه که یکی بپرسه ... پس الان اینجا داری چه غلطی میکنی!!؟ هان ؟!!!!
خیلی حرفا دارم که باید توی این وب بنویسم ... خیلی حرفا که فقط میتونم توی این خونه ی تنهایی هام بزنم ... حتی افکاری که جرات نمیکنم در ذهنم جولانش بدم را ... دوست دارم اینجا بنویسم .... واگویه هایی برای خودم .... اما .....................
وقت نمیکنم .... کارهام روز به روز زیاد تر میشه و من ... روز به روز تنبلتر و ... صد البته چاق تر ...
البته میگم تنبل اما ... واقعا تمام وقتم پره ... از صبح ساعت ۶ که بیدار میشم ... تا شب که خیلی زود بخوابم ... ساعت یک نیمه شبه ... هر ساعتش یه کاری دارم ... از کسی که حتی جمعه ها ... از ۸ صبح تا ۵ بعد ظهر ... سرکاره ... چه انتظاری میشه داشت !؟... چقدر از خواب و استراحتم بزنم ؟ ...
الانم هم بعد از چند ساعت کار بیرون از خونه ... چندین ساعته دارم توی وبلاگ کاریم ... کار میکنم ... و تازه چند دقیقه را اختصاص دادم به اینجا نوشتن ...
اما .........این ها کمه و راضی ام نمیکنه ... حرفام ... حرفای خودمونیم را باید با فراغ بال ... خیال راحت و ... تنهایی محض بیام و بنویسم ... اما کی ؟ ... نمیدونم !!!