کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

137-

بعد از این همه سال امروز دوباره بیمه ی خودم شدم ... سال ۷۳ بار اولش بود .......و امسال دومین بار.... گرچه اینبار منتی سرم هست که دوست ندارم باشه ... ولی فعلا چاره ای نبود ..... باید خیلی خیلی قبلتر از این ها اقدام میکردم و بیمه ام رو ادامه میدادم .......ولی تنبلی کردم ........


نمیدونم چرا از نظر تامین مالی آینده ی  زندگی ام ... هیچوقت مثل یه ادمیزاد عاقل و بالغ ... فکر و اقدام نکردم هیچوقت !!!!؟... شاید دلیلش این باشه که توی خانواده ی ما ... این مسایل را مربوط به مردها می دونستند و.......هنوزم میدونن!!......برای همین هم به دخترها آموزش داده نمیشه که به مسایل مالی و تامین مخارج خودشون برای حال و اینده شون ......فکر کنند و راه حل مناسب پیدا کنند و اقدام کنند ....... چون  مسول این  چیزها را  مرد خانواده میشناسن ........


من اما اینطور فکر نمیکنم ...... تامین مالی زندگی نباید مرد و زن بشناسه ......اصولا من عقیده ندارم که جنسیت ربطی به اقتصاد داشته باشه !!... اینطوری که در ایران و قوانین ایران و احکام اسلامی ...... این ارتباط وجود داره ......... کلی مسایل مالی و پولی هست که اسلام ربطش داده به جنسیت ...  مثل ارث ... مثل دیه ... مثل نفقه ...مثل مهریه ... مثل  اجرت المثل ... و ...و ...و ...........

من میگم اگه قراره تفکیک و تقسیم بندی  در امور مالی  یا کاری هم بین زن و مرد باشه ......باید بر اساس توافق و تراضی طرفین باشه ....نه به حکم زور و قانون .....


امیدوارم  اونقدر سریع این قوانین احمقانه و ظالمانه  تغییر پیدا کنه ........ که من به چشم بتونم ببینم !!


136-


وقتی دلگیرم و تنها غربت تمام دنیا


از دریچه ی قشنگه چشم روشنم(!!) می باره



البته با اجازه جناب ابی

135-

کاش یه مشاور مورد اعتماد رشته هنر میشناختم ....... برای کنکور دختری......


با این هزینه های سرسام آور کلاس کنکور ........ و بودن  دانشگاه های بدون کنکور با هزینه ای به مراتب کمتر از کلاس کنکور .... چه کار باید کرد!!؟


کاش به اراده و عزم دختری باور داشتم ..... که واقعا درس می خونه و .... دانشگاه تهرانی که میخواد...قبول میشه ... اما حیف!!!....


134-

بازهم ۱۳ اردی بهشت رسید و ... سوال هرساله ی من که ........  چرا!!؟


روز تولدم تنها روزیه که فلسفی میشم !!... اونم در حد : 


زکجا آمده ام ...آمدنم بهر چه بود!؟....... به کجا می روم آخر ...ننمایی وطنم!



اینم یکی از شعرهایی که  برای تولدم  سرودم :


یک لحظه ی شاد و خوب و رنگین لطفاً

یک عالمه شعرتازه, سنگین لطفاً


در روز تولدم به من هدیه دهید

یک بوسه ی داغ و ناب و شیرین لطفاً!!




گرچه همیشه گفتم  که  روز تولد هر کسی باید به مادرش هدیه بدن و تبریک بگن... چون در واقع همه ی زحمات را مادرش کشیده!!


133-

عصبانیم ...عصبانیم .... خیللللللللللللللللللللللللللللللللللی عصبانیم .... درست مثل گاو خشمگینی در میدون گاو بازی ........

دوست دارم همه چی رو بزنم بشکنم و داغون کنم ...هر کسی که جلوم سبز بشه ...مثل کاغذ باطله ریزریزش کنم .... و تکه هاش را بریزم در مسیر باد ........

اونقدر خشمگین بودم که در یه مسیر کوچیک  ده دقیقه ای ....... سه بار تا مرز تصادف پیش رفتم ........ هر سه بار یه داد بلند سر طرف کشیدم که البته مطمنم نشنیدن ... چون صدا وقتی شیشه ها بستن بیرون نمیره .... اونم با  فاصله ........ اما دادها واسه ی خودم لازم بود........

هیچ اعتقادی به فال و تاثیر ماه تولددر خصوصیات اخلاقی نداشته و ندارم .......... اما اینکه نماد اردی بهشت  گاوه ......و این خصوصیت گاو ها که ارامند و خونسرد ... اما وای به اون وقتی که خشمگین بشن ........بد جور وصف الحاله!! ...

طفلک دختری ........راستش حالا که کم کم داره عصبانیته فرو کش میکنه ..... دلم براش می سوزه ..... بابت حرفایی که بهش زدم و دلشو درد آوردم.......

خب آخه پدرمو در آورده بااین وضع کلاس زبان رفتنش ...... به هر سازی زده رقصیدم ... ۵ برابر بیشتر هزینه دادم ... تا همه چی مطابق میل خانوم باشه ..... اما بازم هر بار میخواد بره کلاس ادا در میاره ........ جلسه قبل که تمام راه گریه می کرد .... چرا ؟ چون خوابشون می اومد و حالشو نداشتن برن کلاس........ امروزم داشت باز شروع میکرد .... میدونست کلاسش دیر شده ها......اما گرفت خوابید ......بعدشم که صداش زدم لباس بپوشه ... دست  لاک پشته را از پشت بسته بود سرعتش!!!!!!!

باز دارم یادآوری میکنم ........آمپرم میره بالا...........

کم از دست اون بزرگه می کشم ......این یکی هم دم درآورده ...........

از طرفی هم هی میگم این که اکثرا خوبه و حرف شنو ..... تو داری بیشتر بهش زور میگی ........زورت به اون یکی نمیرسه .......سر این خالی میکنی .......

از طرفی هم میبینم من دارم خودمو هلاک میکنم تا این زبانش رو رها نکنه ....و مثل من واون حیووون نجیب دراز گوش ... پس فردا توی گل گیر نکنه!..اما حالیش نیست و داره اذیت می کنه ...... بهش اولتیماتوم دادم که اگه دفعه ی بعدی هم باز بخواد از این بازی ها در بیاره ....نه من نه اون ...... دیگه بی مامان خودشو فرض کنه ....

پدر یکی از همکلاسی هاش دو روز قبل مرد........ گفتم : خوش به حال اون پدره ..... راحت شد ..........گفتم : توی بی گناه دعات گیراست ...دعا کن مامانت تا امسال تموم نشده بمیره .....تا شما ها راحت  و خوشحال بشین ....... تا زندگی تون خوش بشه ........

حالا هم به همسر گفتم بره دنبالش .....گفتم من نمیرم ........  فعلا امشبه را هم باهاش حرف نمیزنم .....امیدوارم که موثر باشه .......قربون صدقه های این یکسال اخیر که فایده نداشته ........ ببینم این واکنش خشمگینانه چه می کنه!!