چندسالی هست که از طریق اینترنت با گروهی اشنا و دوست شدم ..ادم هایی که هرکدام در ژانر خودشون خیلی خوب محسوب میشن....
توی این هفت سال .... بارها پیش اومده که بین اعضا دعوای لفظی پیش اومده .... گاهی حتی در حد لالیگا!!!... خیلی ها رفتن.... بعضی ها هم موندن.... و حالا تقریبا این گروه غربال شده هستند ... از کسانی که این همه سال در کنار هم دوام آوردن و .... هنوزم در یک گروه تلگرامی با هم عضو ان ....
امروز باز یکی از این دعواهای لفظی ... البته در حد تیم های یه مدرسه!!!.... پیش اومد و کلی خاطره برام زنده شد .... از ماجراهای قبلی ای که توی گروه پیش اومده در زمان های قبل....
ویک هو متوجه نکته ای شدم ......... اغلب دعواها بین اقایون گروه اتفاق افتاده ........و اگر احیانا خانمی در دعوا بوده ... طرف دیگه ی دعوا صد در صد اقا بوده .......
وقتی با این اقایون تکی صحبت میکنی ... مثلا چت میکنی ....... هر کدومشون از بقیه ی مردهای گروه بد میگن ......هزار تا عیب در هم نوعای خودشون می بینن..... و یه جورایی چشم ندارن ببین که تو از یک مرد دیگه ...... تعریف مثبت می کنی!!
اونوقت اسم خانم ها بد درفته ...که حسودن و چشم ندارن هم جنسای خودشون را ببین ......... به جز تک مورد هووو ...... بقیه ی خانم ها کاملا راحت میتونن باهم کنار بیان ...هم رو در سطح بالایی دوست داشته باشن .....و حتی از موفقیت های هم دیگه خوشحال بشن .......
به قول برو بچ امروز ......پرچم خانم ها بالااااااااااااااا
اوضاع جسمی و بالطبع اون ...وضعیت روحیم خیلی بهم ریخته ... باید هرچه زودتر فکری به حال سلامتیم بکنم ... وگرنه کارم به جاهای باریک میکشه!...
هر روز و هر ساعت دارم این موضوع را با خودم مرور میکنم اما .... زمان اقدام که میشه ... تنبلی نمیذاره!... همیشه میگم از فردا و خوب میدونم که هیچ فردایی هرگز حال نمیشه!...
از خودم و این همه تنبلی و اهمال کاریم ...متنفرم ........... متنفر ...... هیچکسی را جز خودم مقصر مشکلاتم نمی دونم و ....
این تنبلی تنها باعث چاقی و درد و مرض های بعدش نیست ... باعث بی پولی هم هست!!!...... باید کارم رو توسعه بدم ... شاید حتی تقریبا عوضش کنم ... بخاطر اوضاع بد مالی فعلی ...... اما اینکار مستلزم یک سری زمینه سازی ها و تلاشهای اولیه منه که ....... تنبلیم میاد انجام بدم ...... حوصله اش را ندارم ..... هیچ شور وشوقی واسه انجامش ندارم ..... و چند ساله که هی عقبش میندازم ......... حالم از خودم بهم می خوره!!.....
حرف هایی را که به دیگران می زنم ...... اصلا خودم بهش عمل نمی کنم ....... به قول جناب شعدی شدم زنبور بی عسل!
گفتم شور و شوق یاد حرف دیشب برادرم افتادم ..... گفت من هیچ شور و شوقی واسه این ازدواج ندارم ...فقط از روی وظیفه است!
گفتم : اگه یه دختر دیگه ... یه شخص دیگه رو که به نظرت زیباست ....مثلا یک هنرپیشه را ....بزاری به جای این دختر خانم .... یعنی همه ی خصوصیات فردی و اجتماعی و خانوادگی این دختر را داشته باشه ......فقط ظاهر و هیکلش اونی باشه که تو دوست داری .....اون وقت فکر میکنم شور و شوق پیدا میکنی واسه ازدواج؟
فکر کرد و گفت : بله .... پیدا می کنم !
و من گفتم : به نظرم این اصلا خوب نیست ... و بهتره که قضیه را تمامش کنی ........بهش گفتم برو مشاور و قضیه را بهش بگو و ببین یه متخصص در این زمینه چی میگه...
اخه پنجشنبه رفتیم بله برون و ....انگشتر نشون هم دست دختر کردیم ... اما برادرم همچنان میگه از ظاهر دختر خوشش نمیاد و هیج احساسی بهش نداره!
همسرم دوستی داره که از جانبازان دوران جنگه ..... بسیار مرد خوبیه و به قول خودمون بچه مسلمونه!... یعنی مقید به رعایت احکام شریعت هست ... که این یعنی خیلی خط قرمزها را برای خودش قایله......... مهندس نرم افزاره و بنا به تخصصش اکثر اوقات با کامپیوتر سر و کار داره ....... طراح سایت هم هست و بالطبع خودش هم سایت داره ... نویسنده و شاعره و متن های خیلی قشنگی می نویسه ....... عروس و نوه هم داره ............. اما............ با همه ی این حرفا همسرش انگاری بهش شک داره!!!... اخه هم وبلاگش را تعطیل کرد ...... هم تمام راه های ارتباطی سایتش را مسدود کرده ..... طوری که کسی نتونه از طریق سایت بهش پیامی بده یا نظری بزاره !!.......
به همسرم گفته بود بخاطر خانمم اینکار را کردم ....... چون از بعضی نظرات و نوشته هایی که خانم ها در ذیل شعرها یا متن هام ........ می نوشتن ناراحت میشد و ...هی خیال میکرد من با کسی دوستم یا از این طریق ارتباطی دارم!!!......
واقعا برام جای تعجب داشت که چرا خانم چنین مردی باید بهش شک داشته باشه !... اما خب ... همیشه میگم ... هرکسی یه جوریه دیگه ...... ادم نمی تونه و نباید قضاوت کنه .....
حالا هر وقت می بینم اقایی میزنه وبلاگش یا سایتش را ..... حذف میکنه ...... یاد این اقای مهندس می افتم و ... بی اختیار میگم : اینم خانمش در وبلاگش رو بست!
دیشب باز دوباره بحث ازدواج اخوی بود و .... دو راهی ای که بر سرش گیر کرده... به این فکر کردم که هر راهی رو انتخاب کنه ..... یک زندگی متفاوت برای اینده ی خودش خلق کرده... و اینکه کدوم راه بهتره و میتونه خوشبختی واقعی یا بیشتری را نصیبش کنه ؟
بعد به این فکر کردم که شاید همسر من هم اگر من را انتخاب نکرده بود......... الان خیلی خوشبخت تر بود ......... شاید همسر بهتری نصیبش شده بود... شاید خانواده ی شادتری را براش درست کرده بود ........
و بعد ناگهان برای اولین بار ......همین فکر را در مورد خودم کردم!!!....... آیا اگه من انتخاب دیگه ای کرده بودم........ زندگی بهتری نسبت به حالا نداشتم ؟... شادتر یا راحت تر یا خوشبختر نبودم!!؟
راستش در تمام این سال ها ........ حسم این بوده که بهترین و مناسبترین همسر را دارم ....... کسی که شاید برای دیگران نه ......ولی برای من ایده آل بوده ..حتی فراتر از ایده آل ........همه دوستان و همکاران و اعضای خانواده و فامیلم ......میدونن که من چقدر همسرم را دوست دارم و ........ همیشه و همه جا .... جلوی دیگران ... چه همسرم باشه و چه نباشه ......ازش تعریف کردم و حتی قلبا اون را برتر از خودم دونستم و میدونم........
همیشه گفتم که اگه صد بار هم بمیرم و دوباره از اول شروع کنم ........ باز هم این مرد را برای همراهی در زندگی ام انتخاب میکنم ...... ( ولی همسرم یه بار بهم گفت که اون دوباره من را انتخاب نخواهد کرد)......
اما دیشب ........ برای اولین بار ......... این فکر به سرم زد .........که شاید با دیگری خوشبخت تر بودم!!....... راستش احساس خیلی عجیبی بهم دست داد از این فکر.... احساسی که نمی تونم وصفش کنم....... شاید کمی جالب ... کمی غمگین... کمی شور........ اما میتونم بگم روی هم رفته حس بدی نبود.......
امشب موقع برگشتن از سرکار... باز به این انتخاب ها فکر میکردم ...اینکه هر لحظه وهر باری که ادم تصمیم میگیره .....یه سرنوشت خاص برای خودش درست میکنه ... سرنوشتی که اگه راه دیگه و تصمیم دیگه ای گرفته بود ........صد در صد جور دیگه میشد وضعیت فعلیش ...... حالا بعضی انتخاب ها مهم ترین و تاثیر بیشتری روی زندگی و سرنوشت اینده ادم دارن ......مثل انتخاب رشته ....یا انتخاب همسر ....... و بعضی هم تاثیراتشون کمتره......
البته میدونم که طرز فکر برعکس این هم وجود داره ..... اینکه هر کاری هم بکنی و هر تصمیمی هم بگیری و هر راهی هم انتخاب کنی....... سرنوشت محتومی داری که از روز ازل برات نوشته شده و ...... تغییر پذیر نیست ..... به قول اون نمایش نمدمال که می گفت : ابولعلی هرچه کنی همان است که دیدی !! بکوب بکوب ... همان است که دیدی !!!
اما من این تفکر را قبول ندارم ....انسان را نه مجبور مطلق میدونم و نه مختار مطلق ......... و فعلا باورم اینه که اختیارهاش بیشتر از جبرهاش هست ...
وقتی سن ات میره بالا......وقتی میرسی به میان سالی و ... شایدم کهن سالی ....... چندین مرتبه در روز برات پیش میاد که توی دلت بگی : برای منم پیش اومده!!
دیگران اتفاقی رو که واسشون پیش اومده ... با اب و تاب تعریف میکنن ....... یا حتی کشف های جدیدشون... و به هر نوعی ...یافته های تازه شون را ...بیان میکنند....... اون وقت تو می بینی که هیچ کدومش برات تازه نیست .......همه را قبلا تجربه کردی ...... حس کردی ......کشف کردی ......فهمیدی ......... قبلا همه ی این مراحل را طی کردی .........
اوایل دوست داشتم بگم ........ منم اینطور شدم ....برای منم پیش اومده ........من خیلی وقت قبل فهمیدم ......
اما حالا مدت هاست که میدونم اصلا نباید این ها را بگم ......... باید سکوت کنم و لبخند بزنم ..... تا هیجان طرف از تعریفش بیشتر بشه ... تا فکر کنه فقط خودش فاتح این قله ها بوده و ....... از حماسه ای که افریده لذت ببره!!!..........
باید بزاری بقیه هم خودشون این مراحل را طی کنند و .......فکر کنند اولین نفری هستند که ......... به این نقطه رسیدن........
تجربه های زندگی ... تنها قله های فتح شده ای هستند که ..........هیچ پرچم افتخاری از نفر قبلی ...... روش نصب نشده!!