کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

87-

دیروز باز با دخترک بودم... بیشتر از ۵ ساعت باهم بودیم .... از دانشگاه سوارش کردم و.... به خواهش اون رفتیم برج میلاد... ضمن گردش در برج و خوردن ناهار.... حرف میزدیم ......بهم گفته بود که  براش یه خواستگار اومده که ....  احتمالا بهش جواب مثبت بده .... و دوست داره  در این مورد با من حرف بزنه ....  اما بیشتر این ۵ ساعت رو .... در این مورد حرف نزد ... بیشتر دلش میخواست در مورد من ......در مورد احساسش نسبت به من .... ودر مورد احساس ها و علایق من صحبت کنه .....

واقعا درکش نمی کنم اما ... اینطور که دستگیرم شده ... این دلش میخواد مشکلات منو برام حل کنه .... دلش میخواد در خدمت من باشه !!.... دیروز مرتب بهم می گفت سرورم ........راستش حالم بد می شد ازاین کلمه .........و بهش هم گفتم که دیگه هرگز تکرار نکنه ........

ضمن حرفاش چیزی گفت که ...... در واقع خواهشی کرد که .....من فعلا اصلا دلم نمیخواد انجام بدم ..........گفت که دلش میخواد من به یک ضیافت دعوتش کنم ......وقتی پرسیدم این یعنی چی .....معلوم شد که دلش میخواد بیاد خونه ی ما مهمونی .... البته قبلا هم فهمیده بودم که دوست داره دعوتش کنم به خونه ....اما من به روی خودم نیاورده بودم .... ولی حالا که صراحتا گفته .......نمیدونم چیکارمیشه کرد........ راستش دوست ندارم دلشو بشکونم ......اخه فقط یه بچه است... اونم یه بچه ی سختی کشیده ......... به هرحال .....فعلا که اصلابه روی مبارک نمیارم .....تا ببینم بعد چه شود......

چن صفحه هم  نامه عاشقانه برام نوشته....... کم کم دارم شک میکنم نکنه من.........مردم!!!

اما روی هم رفته روز خوبی بود....... کمی تفریح و گردش بد نبود........


۸۶-

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

85-

دیروز باز با دوستان رفتیم پارک آب و آتش....... اخرمهر سال قبل هم رفته بودیم.... اما اینبار فقط ۶ نفر اومدن....


زمان امتحانات بچه هاست و این مادران فداکار به خاطر همین نیومده بودن!


منکه اصلا از این فداکاری ها نمی کنم!!!...کلا کاری به کار درس بچه هام ندارم........ دوست داشتن بخونن....دوست نداشتن هم نخونن......



84-

امروز .... نظری که در پست قبلی گذاشته شده بود... باعث شد متوجه بشم که....وبلاگم همین یکماه قبل ۴ ساله شده!...


وبلاگ مخفی من به  ۴ سالگی رسید...در صورتی که وبلاگ آشکارم ... با اون همه بازدید کننده و نظر دهنده... فقط یکسال عمر داشت!.....

چرا اون را ادامه ندادم اما این یکی این همه دوام آورد!!!؟....(چرا اینجا شکلک علامت سوال نداره !!؟)


بذار ببینم........ شاید چون اونجا واسه دیگران می نوشتم.... اینکه دیگران از نوشته ام خوششون بیاد برام مهم بود... شاید چون واسه هر پست اونجا کلی فکر میکردم و .... بالا و پایینش می کردم تا ...مطلب خوبی از کار در بیاد......

شاید چون با وسواس می نوشتم و....دنبال سوژه های جدید و اغلب ناب می گشتم........


اما اینجا خبری از هیچکدومش نیست....... اینجا حرفای دل و فکرمه که...فقط واسه خودم می نویسم..... حوصله داشته باشم می نویسم...نداشته باشم ...چن ماه خاک می خوره اینجا و نگران از دست دادن خوانندگانم هم نیستم......

اینجا خبری از فکر کردن قبلی در مورد مطلب نیست......هرچی به ذهنم میاد در لحظه می نویسم.. دنبال خوش آمد دیگران نیستم.....دنبال امار بازدید و نعداد نظرات بالا نیستم.......دنبال هیچی نیستم جز ....به ارامش رسوندن خودم......

اینه که ....... اینجا هنوز زنده اس ......اما اون بعد از یکسال غیرقابل ادامه شد و بستمش.......

خب.......پس یه تولد دیگه هم مبارک.......تولد کمد رخت چرکهای من!!


83-

روز تولدم تمام شد.... دو ساعته که فردا شده !!.......و من یک تولد دیگه رو هم پشت سر گذاشتم......


دخترک امروز حسابی سنگ تمام گذاشت... کیکی با عکس من که در وایبر گذاشتم.... برام اورد......و تمام روز همراهیم کرد....


هنوز نمی تونم بفهمم ...چرا این دخترک ۲۱ ساله ی زیبا......اینطور عاشقم شده!!


چرا من هر گز نمیتونم ....باور کنم.....دیگران دوستم دارن؟!!!......... خب مگه دوست داشتن دلیل میخواد!!؟


امشب داشتم برای یکی در مورد تولدم می نوشتم.......در حین نوشتن یادم افتاد ......مادر بزرگ های من تقریبا ۲۰ سال بیشتر از حالای من سن داشتن که .......فوت کردند......... مادرم ۱۰ سال بزرگتر از امروز من بود که مارا برای همیشه تنها گذاشت و رفت .... و بعد به این نتیجه رسیدم که .......اگه بر اساس امار و ارقام و حساب احتمالات جلو برم....... زمان من دیگه تموم شده ....... و عنقریب از خدمت اسلام و مسلمین .... با ضمیری آرام ......مرخص خواهم شد


این هم از اثرات و اکتشافات روز تولد !!!