کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

۳

اولین خلاف زندگیم دزدی بود... خیلی کوچیک بودم ۷ یا هشت سال ...نمیدونم ... فقط یادمه که خونه ی خاله ام بودم و چشمم افتاد به سکه های یک ریالی توی طاقچه ... بی اختیار رفتم و چند تاش را برداشتم ... از اینکه برای اولین بار پولی داشتم خیلی خوشحال بودم ... اصلا یادم نیست با اون یک ریالی ها چه کردم ... اما میدونم که عذاب وجدان این دزدی سال ها همراهیم میکرد تا وقتی که تونستم قضیه را به دخترخاله ام بگم و کلی باهم بخندیم !...  

اما دزدی من همین جا تموم نشد  پدر و مادرم پول تو جیبی بهم نمی دادن ...شاید فکر نمیکردن نیازی به پول داشته باشم ... پدرم میگفت هرچی میخوای بگو برات می خرم ... اما من دوست داشتم خودم پول داشته باشم تا بتونم مثل بقیه ی هم مدرسه ای هام از بوفه مدرسه خرید کنم .... بتونم دوستام را مهمون کنم و مهمون کردن هاشون را جبران کنم ... این شد که یادگرفتم برم سراغ جیب بابا و کیف مامانم ... هربار چند تا سکه بر میداشتم و میبردم مدرسه باهاش برای خودم و دوستام خوراکی میخریدم ... یه بار هم قلک پلاستیکی ام را پاره کردم و هرچه پول توش بود صرف همین امور خیریه کردم ... اما مامانم فهمید و روزگارم و سیاه کرد... یه بارم یه اسکناس ۵ تومانی توی حیاط مدرسه مون پیدا کردم و بدون معطلی برش داشتم و رفتم از بوفه دوتا ساندویچ الویه و دوتا کوکا کولا خریدم و اومدم با دوستم خوردیم ... اون موقع کلاس سوم دبستان بودم ... بعد ها بازم دزدی هام پیشرفته تر شد !! یادمه کنار مدرسه مون یک مغازه ی بستنی و آبمیوه فروشی کوچیک بود که زمان تعطیلی مدرسه سرش غلغله میشد ... پیرمرد مهربونی بود صاحبش ... مثلا اگر بچه ای پول نداشت یه بار بهش مجانی میداد و میگفت از این به بعد اگر پول نداشتی بهت نسیه میدم اما باید بعد پولش را بیاری ... ولی خب ... توی اون شلوغی و داد و بیداد بچه ها - دست تنها هم بود - یادش نمی موند از کی پول گرفته از کی نگرفته ... این شد که منم یاد گرفتم الکی بگم ....پولش را دادم ... مثلا پول بستنی یافالوده را دادم ... لطفا یکی بهم بدید.... فکر کنم اینطوری خیلی از این بابا دزدی کردم .... 

(البته این را هم سال ها بعد که عازم حج تمتع بودم رفتم وبهش گفتم و به نرخ روز چند برابر پولش را پس دادم ...  )

بازم هست ... از بابای مدرسه که ساندویچ میفروخت یا لوازم تحریر هم همین طوری چیز میگرفتم ... یعنی میگفتم پولش را دادم و اون بنده خدا هم قبول میکرد و میداد .... توی هجوم بچه ها متوجه ی دروغ من نمی شد خب .... 

همه ی این دزدی ها مربوط به قبل از ۱۳ سالگی ام هست .... بعدش دیگه دزدی نکردم ... البته دزدی مستقیم نکردم .... والا دزدی غیر مستقیم حتما کردم... مثل دانلود یا کپی فیلم هایی که باید پول بدم بخرم اما نمیدم .... من باور دارم که این هم دزدی هست اما گاهی انجام میدم ... همین اواخر میخواستم اخراجی های ۳ را دانلود کنم .... اخه فیلمه تحریمه و نمی خوام برم سینما ببینمش ولی بچه هام خیلی اصرار به دیدنش دارن .... با خودم گفتم : ایا دزدی از دشمن عمل اخلاقی هست یا نه !؟ هنوز انجامش ندادم ولی احتمالش زیاده که بدم .... 

یا استفاده از اینتر نت همسایه هامون که قفل نداره و راحت میتونم با موبایلم ازش استفاده کنم ... دزدیه دیگه ... اما آی می چسبه ... آی مچسبه .... راستی چرا مردم اینقدر بی فکرن و قفل نمی ذارن برای شبکه شون !!!؟ 

۲

هر آدمی یه روی خوب و قشنگ داره و یه روی بد و زشت ... همه ی آدما دوست دارن اون روی خوب و قشنگ را به دیگران نشون بدن تا مورد تایید و محبت دیگران قرار بگیرن ... اون روی بد و زشت را تا بشه پنهان میکنن و اگر هم زمانی آشکار بشه ، از عمد نبوده بلکه شرایط و اوضاع مجبورشون کرده یا اختیار را از دست دادن ....  

منم توی دوتا وبلاگ دیگه ام اون روی خوب و قشنگم را نشون دادم و دوستای خوبی هم پیدا کردم ... اما همین باعث شده که نتونم هرچی دلم میخواد توی اونا بنویسم ... دچار خودسانسوری شدم ... اینجا را درست کردم تا بدون دغدغه ی شناخته شدن و آشنایی در مورد اون روی بد و زشتم حرف بزنم ... هرچی دلم میخواد بگم ... بدون آداب و ترتیب ... بدون توجه به املا و انشا و دستور زبان .... بدون اینکه فکر کنم جمله هام قشنگ شده و آیا کسی تمایل پیدا میکنه نوشته ام را بخونه یا نه ..... 

اینجا را ساختم تا اینجا و از همین حالا هرچی دلم خواست برای خودم بنویسم ... هر وقت هرچی دوست داشتم .... هر وقت هرچی نیاز به گفتنش داشتم ....حتی گاهی ممکنه این نیاز فقط دادن چند تا فحش چاله میدونی باشه .... 

اینجا من میخوام بدونم چی شد که بد شدم .... یا چرا زشتی هام هی داره بزرگتر میشه ... میخوام با خودم اونقدر صادقانه حرف بزنم تا ته و توی خودم را در بیارم ... شاید خودمو بشناسم ... شاید بفهمم چرا اینقدر این دو روی من با هم متفاوته .... 

هرکس هم اینجا اومد و خوند و دلش خواست نظر بده ، اونقدر صادق باشه که رو راست حرف دلش را بزنه نه اینکه از باید و نباید ها بگه و از ایده آل های هرگز دست نیافتنی ... 

مثلا همه میدونن که دزدی بده ... اما خیلی ها از دزدی ... حتی در حد و اندازه های کوچیکش ... لذت می برن ....اگرچه که هرگز دست به دزدی نزده و نخواهند زد ....من  دوست دارم این میل واقعی اینجا نوشته بشه ... دوست دارم بدونم تمایل به  امور ممنوع چقدر توی آدم ها وجود داره ... یا این فقط منم که دوست دارم ؟... 

من اینجا رخت چرک هام را قایم میکنم ... شاید روزی برسه که اینجا را خالی کنم یا رخت چرک هام را بشورم و یا از بین ببرم .... نمیدونم ... اما حالا فقط میخوام نگاهشون کنم .... چرکی های لباس هامو دقیق و موشکافانه زیر ذره بین خودم ببرم و ببینمشون .......  

اگه از رختای کثیف حالت بهم میخوره ... دیگه این طرفا پیدات نشه ............ 

۱

اینجا کمد رخت چرک های منه ... هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... اگه میخوای وارد بشی ، خیلی مواظب باش !