کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

149-

از کپی کاری اصلا خوشم نمیاد... اما این متن بد جور به دلم نشست ... یه جورایی دوست دارم اینجا داشته باشمش ... مثل یه منشور ...


این سِن
برای من خیلی زیاد است ؛
باید بی خیالِ شناسنامه ام بشوَم !
وَ نگُذارم که عمرِ بر باد رفته ام اینهمه
گرد و خاک به پا کند!

هنوز پُر از شیطنت های سرکوب شده ام ؛
دست هایم
پر از خواسته هایی است که اجابت نشده اند! 
نوجوانی را میان بُر زده ام ،
جوانی هم به سرعت نور از من دور شد...
هر طور شده باید
تاریخِ رفتنم را چند دهه به عقب بیندازم ،
هنوز به اندازه کافی
به عزیزانم نگفته ام دوستشان دارم ؛

تازه از بندِ افکار پوسیده رها شده ام  ؛
تازه ترس هایم را ترسانده ام!
وَ زیاد نمی گذرد که دریچه ی ذهنم را
به روی تمام روشنی هایی که
مرا شاد و آزاد می کنند ، باز گذاشته ام .

نه ! این سن با احساسِ من خیلی فاصله دارد،
باید عددهای شناسنامه ام را به هم بریزم ،
وَ افکار و احساساتم را نونَوار کنم!
من از روزگار سهمم را نگرفته ام...

باید بارِ سنگینِ سنّ و سالم را
زمین بگذارم و راه بیفتم ؛
من هنوز در ابتدای زندگی کردنَم...!

148-

دوتا از معدود  مردایی که از طریق اینترنت باهاشون آشنا شدم .... و با دیدنم از نزدیک ... دم شونو   رو کولوشون نذاشتن و فرار نکردن .... اسمشون مح۳ن بوده!!... و هردو هم اهل استان های کویری کشور.... البته دو استان متفاوت ......

  ادامه مطلب ...

147-

چه کتاب هایی دوست دارم!!؟... برای جواب این سوال  بهتره  جواب این سوال را پیدا کنم که ... کتابهایی که دوست دارم و جذبم میکنه ... چطور کتابهایی هست ؟... و کدوم قسمتش بیشتر از همه برام جذابه ؟... چه چیزی باعث میشه که یه کتاب رو چندین بار ... مثلا چهل با بخونمش و هر بار لذت ببرم!!؟

خب یه چیز روشنه برام  و اون اینکه من فقط از خوندن رمان های خارجی لذت می برم ...... یعنی  نوع کتاب مشخصه : رمان ... یعنی تخیل یه نویسنده که ... با تلاش قابل توجهی ... بر روی کاغذ اورده شده ....... اونم نویسنده ای که در سرزمینی غیر از اونی که من میشناسم ...زندگی کرده و ... بنابراین داستانی که به تصویر میکشه ... هیچ ارتباط قابل مشاهده ای با من و زندگیم  و اطرافم نداره!...

اما این خیلی کلیه ...... خیلی رمان ها هست که نویسنده ای خارجی داره اما اصلا برای من  خوشایند نیست ... حتی شده نصفه رهاش کردم (گرچه  خیلی به ندرت)‌... پس  یه کم میریم جلوتر ... رمان هایی که من می پسندم باید در غالب خاصی باشه تا به مذاقم خوش بیاد...

امروز خیلی در این مورد فکر کردم و دست اخر به این نتیجه رسیدم که ..... من از رمان هایی که به نوعی در اونها ... دونفر عاشق هم میشن خوشم میاد!! ... البته  ماجراش هم باید جالب باشه (من از فیلم هندی و داستانای عشقی ایرانی بیزارم!!)...

اما یه چیز دیگه رو هم کشف کردم........من اونقدر که از عاشق شدن جنس مذکر لذت می برم ... در مورد طرف مقابلش نع!... ولی چرا!!؟

واقعا نمیدونم .....شاید ذهن ناخودآگاهم ...خودش را به جای قهرمان دختر داستان (یا فیلم ) میذاره و ... از توجهی که قهرمان مذکر داستان بهش میکنه ... غرق لذت میشه!!.............. راستش خودمم خنده ام میگیره از این استدلال فوق علمی و تخصصی ... اما چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه ....

البته خیلی موضوعات دیگه هم هست که یه رمان را برام جالب و جذاب میکنه ....... مثلا داستان های معمایی - پلیسی ... یا تاریخی ... یا بعضی دنیاهای  تخیلی .... مثلا سفر در زمان ...... یا روح های سرگردان .... یا خون آشام هایی که عاشق میشن!!!!!


146-

فکر میکنم اکثر ادما وقتی پیر میشن .... دچار عادات و رفتارهای عجیب و غریب و غیر عادی میشن!...

مثلن یه همسایه داریم ما ... یه پیرمرد محترم بالای ۸۰ ساله ... خدا رو شکر سالمه و همیشه وسط کوچه  دور وبر خونه اش ایستاده .... این بنده خدا چند سال قبل خونه اش را خراب و کرد  سه طبقه ساخت ... و واحدهای اضافی اش را اجاره میده .... از وقتی این خونه را ساخت ... کارش اینه که هر روز دیوارهای خونه را می شوره!!.... صبح یا بعدظهر یا عصر .... فرقی نداره ... هر وقتی میشه این اقا رو دید که شیلنگ به دست ایستاده وسط کوجه و اب رو بسته به دیوار خونه اش .... از بالا به پایین و راست به چپ ... با دقت می شوره ... اونجاهایی هم که دستش میرسه ... دست می ماله تا خوب برق بیوفته ....... یه وسواس دیگه هم  که داره مربوطه به ماشین هایی که کنار دیوار منزلش پارک می کنند... از اون جایی که همیشه بیرونه ... هر وقت راننده ای بخواد ماشینش را کنار دیوار منزل ایشون پارک کنه ..... میاد جلو و ذل می زنه بهش ... و مرتب هشدار میده که ...نزنی به دیوار...مواظب باش به علمک گاز نخوره .... خش روی سنگ دیوار نیوفته !!.... و خلاصه اعصاب نمیذاره واسه اون راننده ی بخت برگشته ....

یکی دیگه داریم ....بازنشسته ی فرهنگه( به قول خودش) ...عاشق اینه که زنگ بزنه شهرداری  از دیگران شکایت کنه!... حالا اگه موردی پیش بیاد که بتونه به ۱۱۰ زنگ بزنه که ...دیگه چه بهتر !!!...  و کاملا احساس رییس محله بودن داره!....

یه خانمی بود ... دوشیزه خانمی بود همین حدودای ۸۰ سال.... خدا رحمتش کنه!... تا وقتی بود بهش میگفتیم کعب الاخبار .... نه تنها کوچه خودمون ... بلکه اخبار کل محل را داشت ... ده تا کوچه این ور تر و اونور تر ... ریز و درشت همه چیز و همه کس را می دونست و ...اگه کوچکترین اتفاقی می افتاد ....فوری شال و کلاه میکرد بره ببینه چی شده .... و اصلا هم خجالت نمیکشید که بره خونه ی ادمایی نه چندان اشنا و .... هزار تا سوال ازشون بکنه ......

یا  اصلا بابای خودم ... بهم میگه شهریه دخترک را من میدم ... تو فقط بگرد دنبال مدرسه خوب.....وقتی که من هزار جا رفتم و گشتم و با کلی تحقیقات بالاخره مدرسه ای را نتخاب کردم ....میگه نه!... من کی گفتم همه شهریه رو میدم ؟... من فقط ۵تومن در نظرم بود... بقیه اش را خودتون باید بدید! ( قبلا هم مشابه این بلا رو سر خواهرم در اورده بود).... و واقعا هم یادش میره ها ... نه اینکه تظاهر کنه!... حالا خدا نکنه دوزار از کسی طلبکار باشن... عمرا اگه یادشون بره ........ من فکر میکنم غیر ارادیه ... بعضی حرفا را هم صدبار تکرار میکنند... یادشون نمیاد که قبلا برام (یابرای طرف مقابل) گفتن.......

یا مادرمهربان همسر که ......زنگ میزنن ...میگن فلان چیز را برام بخرید.......بعد که مهربان همسر میخره و میده بهشون...پس میدن...میگن نع نمی خوام !!...

حالا مادرم را درک میکنم که میگفتن دوست ندارم پیر بشم!... که نشدن......

با توجه به تاریخچه ی فامیلیم ... و وضعیت جسمیم ....احتمال این که منم پیر نشم ...زیاده .......