کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

67


به قول شاعر............


وقنی دل زندونه ...فایده اش چیه آزادی !؟

66

سلام....

دیروز روز بدی بود ... همیشه رفتن ها منو دلتنگ و افسرده میکنه ... اصلا هم مهم نیست این رفتن خوب بوده یا بد ...

اینکه ارتباطی بریده میشه ... برام سخته ...... اشکمو در میاره ... البته بسته به عمق و طول و عرض این ارتباط..... میزان ناراحتی و غم و دلتنگی و اشکم ...فرق داره ... اما به هرحال هست ...

خیلی زود فهمیدم که تو ... رفتنی هستی ... اونم خیلی زود ... چون فهمیدم آدم زود رنجی هستی و ... منم که اصلا اهل ناز کشیدن و ناز خریدن نیستم .... این بود که فهمیدم ابمون تو یه جوی نمیره !........ اما با این حال رفتنت غمگینم کرد ... چرا!؟ نمیدونم ... یعنی خب ... معلومه وقتی درگیر یه ادم دیگه بشی ... وقتی احساست رو ...هرچند کم عمق ... در گیر یه ادم دیگه کنی .... رفتنش غم انگیزه ...... اما مطمئن هستم که ... اصرار بر موندنت یه اشتباه بزرگتر بود... برای همین اصلا اصراری نکردم.... چون الان لا اقل ... باحفظ حرمت ها... با داشتن کلی خاطره و تصویر ذهنی قشنگ...از هم جداشدیم .....اما اگه این ارتباط ادامه پیدامیکرد ...مطمئنم که ... همه ی این قشنگی ها خراب میشد ..... بخاطر همونی که اول گفتم... زود رنجی تو ... و نازکش نبودن من !........

دوس داشتم اینها را به خودت هم بگم... اومدم برات نامه بدم ... اما مسدود کرده بودی ......اینه که اینجا نوشتم ...برای خودم ... میدونم که تو هرگز نمی تونی اینا رو بخونی ... اصلا روحت از این وبلاگ خبر نداره .......اما خودم کمی تخلیه میشم ...


65

فرصت زیاد نوشتن ندارم ...اما امروز از اون روزا بود که ...خیلی هوس نوشتن داشتم ... ولی فرصتی نبود...

اون برنامه ی هیجان انگیز پست قبلی رو ...کنسل کردم...از ترس آخر و عاقبتش ... اما هنوزم بدجور وسوسه ام میکنه...


پنجشنبه و جمعه ی قبل هم رفتم دوتا دیدار...اولی که کاملا مزخرف بود ... و دومی... میشه گفت بدک نبود... اگر احساس گناه و پنهانکاری توش نبود...خیلی بهتر میشد ... واقعا چه اشکالی داره من با یه عده دوست نتی ...برم پارک و چند ساعتی بگیم و بخندیم؟... اونا با خانواده هاشون اومده بودن ... من اما تنها !...


شب این جمعه هم شام دعوتم خونه ی یکی شون ... و بازم پنهان از دیدش !!......... به نظرم این پنهانکاری ضروری نیست ... اما فعلا که ظاهرا مجبورم ...

فعلا برای امشب بسته ... برم سراغ باقی کارهام ...فردا صبح ساعت 6 هم بیدار باشه !! البته بهتره بگم ...امروز صبح!