کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

۶

تقریبا از سن ۹ ده سالگی بود که به روابط بین زن و مرد واقف شدم .... یعنی یک شب یکی از دخترخاله های بزرگم ، ما کوچیک تر ها را جمع کرد و مسئله را شفاف برامون توضیح داد ! ... بخاطر اینکه اون موقع یکی از مردای فامیل که تازه از زندان آزاد شده بود و چندین سال میشد دستش به زن جماعت نرسیده بود ، یه غلطایی میکرد و شب میرفت سراغ دخترا.... سراغ این دخترخاله ی بیچاره ی منم رفته بود ... البته نه اینکه غلط اساسی کرده باشه ...نه ...کلا امکانش نبود چون تو هر خونه ای کلی آدم دیگه ام بود که با یک داد و جیغ همه شون بیدار میشدن ... اما محض احتیاط این مورد را به ما چشم و گوش بسته ها گفتن تا حواسمون جمع باشه .... 

خلاصه از اون موقع احساسات منم بفهمی نفهمی شروع کرد به تغییر ...  به هرحال شروع سن بلوغم بود و بیداری غرایز ... دور و ورم هم پر بود از پسرهایی که خیلی زودتر از من غرایزشون بیدار شده بود .... اینطوری شد که مثلا وقتی پسر خاله ام توی تاریکی ماشین دستش را روی دستم میذاشت  .... یا وقتی پسر عموم بهم خیره میشد و انگار با چشماش میخواست منو بخوره ... یا پسرداییم هزار تا مزه میریخت و کارهای عجیب غریب میکرد فقط بخاطر این که توجه منو جلب کنه .... لذت می بردم .... 

گاهی منم چراغ سبزی نشون میدادم و واکنشی خوشایند طرف .... اما هرگز دوباربرای یک نفر  تکرار نمیشد که فکرهای الکی نزنه به سرش ....  

اطلاعات اضافه :نمیدونم چرا امشب اینقدر خسته ام ... شاید اضطراب کارهای فردامه ...آخه فردا کلی کار دارم ... همیشه اینطوریم .... برای هر کاری هول میشم و مضطرب .... حتی کارهای ساده و تکراری.... 

بقیه اش باشه  برای بعد .... برم بخوابم ... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد