کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

۱۸

تا پست ۹ ... نوشته هام یه روند داشت ... تعریف خاطرات نامناسبم ... نوشتن قسمت های سیاه من ... نمایش رخت چرکام .... پست های بعدی ... دیالوگ های منه با خودم ... وقتهایی که نمیشه و نمی تونم با کس دیگه ای حرف بزنم ... یا حرفایی که جز با خودم نمی تونم واگویه کنم ...  

حالا امشب میخوام  روند ۹ پست اول را ادامه بدم ... چون این وبلاگ اصلا برای همین درست شد ... به عنوان کمد رخت چرکهام ... برای همین هم هست که هیچکس از جز خودم از وجود این وبلاگ خبر نداره ... اونقدر توش ننوشتم تا حتی همون یکی دو نفری هم که اوایل بهش سر زدن ... دیگه نیان ... و اینجا بمونه برای خودم و خودم .... 

تو پست ۹ گفتم که : من هیچوقت وارد دنیای غیر همجنس هام نشدم... و اولین ورود جدی ام به دنیای مردونه ... ازدواجم بود ... ازدواجی که عاشقانه صورت گرفت ... مثل همه ی قصه های عشقی ... ما عاشق شدیم ... خانواده ها مخالفت کردند ... ما اصرار کردیم ... و خانواده ها تسلیم شدند .... اینجا نمی خوام از جریان ازدواجم حرف بزنم ... اون جزو رخت چرکام نیست ... این در گروه بهترین هام قرار داره ... فقط بگم که ... همسر من واقعا بهترین و ایده آل ترین فردیه که میتونستم به عنوان همسر در کنارم داشته باشمش ... اون بی نظیره ... 

بزرگترین خلاف های من از وقتی شروع شد که ... وارد دنیای نت شدم !.... بله ... به همین راحتی ...  

وقتی اینترنت پرسرعت وارد خونه ی ما شد ... من به این دنیای شگفت انگیز پا گذاشتم ... و بی تجربه و خام ... غرقش شدم .... منی که یک عمر از ارتباط با جنس مخالف محروم بودم ... منی که در زندگی واقعی ... آدم کم  رو و خجالتی بودم ... من که هرگز ظاهر جذابی  برای جلب نظر دیگران - اعم از زن و مرد - نداشتم ...  حالا توی نت ... میدیدم که قدرت جذب افراد را دارم ... قلمم به راحتی می تونست توجه دیگران را جلب کنه ... اوایل متوجه ی این نکته نبودم ... اما از اینکه بعد از مدت کوتاهی عضویت در یک سایت یا جامعه ی مجازی ... اینطور محبوبیت پیدا میکنم ... خیلی خوشحال بودم ... اون موقع نمی فهمیدم که ... نیازم به دیده شدن و مورد توجه واقع شدن که ... عمری برآورده نشده بود ... حالا داره به شکلی برآورده میشه و برای همینه که اینقدر از حضور در نت لذت می برم ... نت برام از نون شب هم واجب تر شده بود ... افیون من شده بود ... اگر روزی فرصت حضور در نت را پیدا نمیکردم ... خیلی عصبی و بد خلق میشدم ... وابستگی ام اونقدر شدید بود که ... شب ها تا صبح پای نت بودم و اصلا گذر زمان را نمیفهمیدم ... و ارتباط ها ... تند وتند .. شکل می گرفت ... ارتباط هایی که حتی فکرشم نمیکردم ... ممکنه به کجاها ختم بشه ... و منو با کجاها بکشونه !!.... 

نظرات 1 + ارسال نظر
پرچونه شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:16 ب.ظ http://porchouneh.blogsky.com/

متاسفانه و یا خوشبختانه من نوشته های شما رو از اول به آخر خوندم تا رسیدم به آخرین پست شما که این باشه(18) .... خانوم سین من دوست ندارم آرامش کسیو بهم بزنم یا وارد حریم کسی بشم همونطور که متقابلا دوس ندارم در موردم همچین اتفاقی بیوفته
پـــــــــــــس
ازتون میخوام بهم جواب بدین آیا من اجازه دارم با چشمانم نوازشگر قلم دلنشین و روان شما باشم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد