کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

۲۵

بعد از اون روز ... سیاهترین روزهای زندگیم شروع شد .... تا مدت ها زیر نظر روانپزشک و روانکاو بودم ... میل به مردن چنان درمن قوی بود که ...مقاومت در برابرش آسون نبود ... همسرم به جان بچه ها قسمم داد که ... دیگه این کار را تکرار نکنم اما ... من هربار بلایی سر خودم می آوردم ... انگار از درد کشیدن لذت میبردم ... مثلا دست یا پام را مرتب با سوزن سوراخ میکردم ... یا با چاقو میبریدم ... یا سرم رو اونقدر به دیوار یا لب تخت میکوبیدم تا زخم بشه ...یا ورم کنه .....  

تمام مدت توی کله ام یه کلمه تکرار میشد ... مثل صدای ناقوس ... مرگ....  

چندین ماه طول کشید تا به وضعیتی قابل تحمل برگشتم ..... و سعی کردم زندگی کنم.... 

یکسال بعد ...به دنیای نت برگشتم و ... یه وبلاگ زدم ... همسرم را هم تشویق کردم تا وبلاگ زد... و دوستان وبلاگی خوبی پیدا کردیم ... 

حالا سعی دارم تا اون سیاهی ها را از یاد ببرم ...ولی نشدنیه ... همسرم منو بخشیده ...اما خودم نمیتونم ... و فکر میکنم سایه ی سیاه این تجربه ی کثیف ...تا ابد توی زندگیم خواهد بود .... 

فکر میکنم ...پرونده ی لباس های کثیف من همین جا بسته میشه ... بالاخره همه شون را توی این کمد آویزون کردم ... امیدوارم دیگه بهشون اضافه نشه ... 

نظرات 1 + ارسال نظر
مهندس جنین! پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 01:40 ب.ظ

نه تو رو خدا ادامه ش بده. تو رو خدا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد