کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

61

امشب بعد از هفت ماه باز با اونا بودم... اونهایی که بد جور دلم را رنجوندند... همون هایی که بغض به گلو و اشک به چشمام ...آورده بودن ...همونایی که تو پست 54 در موردشون نوشتم ...

آدمی عجب موجود فراموشکار احمقی میتونه باشه !!

دلم براشون تنگ شده بود... و این چند ساعتی که باهاشون بودم ...واقعا شاد بودم و خوش... و حالا هم سرحالم ...


آیا جا نداره از خودم تعجب کنم!!!!!؟

عهد کرده بودم دیگه نرم تو جمعشون ... دیگه هرگز هیچکاری  باهاشون نداشته باشم ... و کلا از زندگیم بذارمشون کنار... اما فقط 7 ماه دوام آورد این عهد با خود!!!

چه میدونم والا ... خب منم آدمم ... آدم به دوستی ها نیاز داره ... حداقل من نیاز دارم ... از جمع دوستان انرژی مثبت زیادی میگیرم ... حالا آیا باید اینو از خودم دریغ کنم ...به خاطر بی معرفتی بعضی هاشون؟... نباید بابت حس های خوبی که بهم میدن ... از بعضی بدی ها بگذرم؟...

آیا واقعا بدی در حقم صورت گرفته!؟... از نظر خودم بله !...... اما از نظر اون ها نع ......

به هرحال ... فعلا دوست دارم برگردم به اون جمع ... میدونم که  دوباره ...دیر یا زود ... از اینکارم پشیمون میشم... این امر اجتناب ناپذیره ... چون من از جنس اونا نیستم ... اونا تقریبا همه مثل هم هستند ... اما من نه... توی زنجیر اونها ...یه حلقه ی نا هماهنگم... یه وصله ی نامناسب... پس هرگز نمی تونن با من اونی باشن که با خودشون هستند ... همیشه دیواری حایل بین ما هست ... و از بین هم نخواهد رفت ... همین هم باعث میشه که دوباره و دوباره ... من ازشون برنجم و ...به خودم لعنت کنم که چرا دوباره ...برگشتم و این درد و رنج رو ازنو ...برای خودم خریدم ...........

اما ... کیه که ... فقط با علم به اشتباه بودن کارش ... دست از اشتباه برداره !؟ چند درصد اینطورن؟... به نظر من که خیلی کم... وقتی پای لذت بردن میون میاد ... ادما هی اشتباه میکنن با اینکه میدونن ...

به هر روی ...امشب سرحالم ... بابت بودن با دوستانی که ... دوستشون دارم ...


نظرات 2 + ارسال نظر
درهم برهم چهارشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:58 ب.ظ http://http://marge-55.blogfa.com/

سلام خوبی؟؟
نمیدونم چی بگم خیلی نا امید شدم وقتی جوابمم ندادید الانش هم باورم نمیشه

نوشته هات جزی از خاطرات مرور شده ی من با یک نفاوت که من جرات رو دروی با کسی را نداشتم مثل شماهم بلد نیستم با کلمات بازی کنم در حد چند تا درددل مینویسم

سلااام ...
خوبم ممنون....
امیدوارم هیچوقت ناامید نشی....
منم خوشحالم که دوباره اومدی و جوابم رو خوندی... و امیدوارم بتونیم دوستان مفیدی برای هم باشیم...

درهم برهم چهارشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:02 ب.ظ http://http://marge-55.blogfa.com/

اما چطوری از کمد رخته ات در اوردم بر حسب انفاق خودم میخواستم چنین وبلاگی با این اسم بسازم اما نشد مطالبت تا اخرش خوندم فقط اینهای که رمز داشتن نتونستم بخونم

چقدر جالب!یعنی تو هم میخواستی با همین اسم وب بسازی؟!!...

همین نشون میده که طرز تفکرهامون بهم نزدیکه ...
ممنون که وقت گذاشتی و خط خطی های منو خوندی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد