فرصت زیاد نوشتن ندارم ...اما امروز از اون روزا بود که ...خیلی هوس نوشتن داشتم ... ولی فرصتی نبود...
اون برنامه ی هیجان انگیز پست قبلی رو ...کنسل کردم...از ترس آخر و عاقبتش ... اما هنوزم بدجور وسوسه ام میکنه...
پنجشنبه و جمعه ی قبل هم رفتم دوتا دیدار...اولی که کاملا مزخرف بود ... و دومی... میشه گفت بدک نبود... اگر احساس گناه و پنهانکاری توش نبود...خیلی بهتر میشد ... واقعا چه اشکالی داره من با یه عده دوست نتی ...برم پارک و چند ساعتی بگیم و بخندیم؟... اونا با خانواده هاشون اومده بودن ... من اما تنها !...
شب این جمعه هم شام دعوتم خونه ی یکی شون ... و بازم پنهان از دیدش !!......... به نظرم این پنهانکاری ضروری نیست ... اما فعلا که ظاهرا مجبورم ...
فعلا برای امشب بسته ... برم سراغ باقی کارهام ...فردا صبح ساعت 6 هم بیدار باشه !! البته بهتره بگم ...امروز صبح!
بیا با من هم بریم پارک یک پیتزا کوفت کنیم دور هم خوش میگذره
سلام......
مرسی از این دعوت فوق دوستانه !...... مطمئنم که خوش میگذره !!
کلّاً این متنی که نوشتی با کی بودی؟! من که نفهمیدم!
سلام.....
با خودم!...... اینجا خونه ی تنهایی منه و من توش...فقط با خودم حرف میزنم ......