کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

82-

ذره ذره دارم همه ی انگیزه ی زیستنم را از دست میدم ...

حال انجام هیچ کاری را ندارم ....... فکر کردن به شروع هر عملی ...هیچ نشاطی در دلم تولید نمی کنه ... 

اگر مجبور به انجام کاری باشم .... مثل سرکار رفتن ... یا کارهای مربوط به خونه و خانواده .... با بی میلی تمام ... با بی رغبتی کامل ... یا حتی با احساس انزجار  انجام میدم... فقط برای رفع تکلیف........

منی که زمانی عاشق سرکار رفتن بودم ....و بی نهایت از شغلم لذت می بردم....حالا طوری شدم که .... شبهایی که فرداش باید برم محل کارم .....اضطراب و استرس و دلشوره دارم .....و بی نهایت دلم میخواد نرم........

مدام دارم با خودم یکی به دو میکنم که ....دیگه سرکار نرم ..... اما راستش می ترسم ... می ترسم همین یک ذره زندگی هم که در وجودم هست از بین بره ...... همین یک قطره فعالیت هم متوقف بشه و....... عملا بمیرم ......

روزایی که توی خونه هستم و کار ندارم .... بیشتر ساعاتش به خواب میگذره ...بقیه اش هم به نت گردی و دیدن تی وی و ماهواره .........

نه این که فک کنید از این کارها لذت می برم ها..... نع اصلا ...... مثلا خواب ...وقتی زیادی می خوابم ...مدام خوابهای چرت و پرت می بینم که حتی اثرش تا زمان بیداری هم  در روحیه ام باقیه ... و اذیتم می کنه .....و دندون قروچه !!....... در تمام مدت خواب دندون قروچه دارم  طوری که خودم از صداش بیدار میشم ... و دندونام اسیب میبینه از بس بهم می سابمشون ...

اینقدر خوابهای اشفته و درهم و برهم میبینم که خوابیدن .....اصلا حس شادابی و نشاط و خستگی دررفتن بهم نمی ده....بلکه برعکس ...حس میکنم مغزه از شدت فعالیت داغ شده و الانه که بترکه !!

برنامه های تلویزیون و ماهواره هم .......هیچ جذابیتی نداره برام ....اینقدر فیلم و سریال ببینم که چی بشه ؟... مغزم از چی پر بشه ؟ ... وقت گرانبهام تلف چی بشه ؟

و نت ........ ساعتهای زیادی توی نت می چرخم ........ که اسمش را گذاشتم زمان هدر رفته !...چون این نت گردی هام به لعنت خدا هم نمی ارزه .... یک عمر کشی واقعیه ........

میگم بشینم نوشته هام رو مرتب کنم ....بدم واسه چاپ...... اما حتی حالش رو ندارم این کار را هم بکنم.......

دوست دارم مفید باشم ....دوست دارم کار مفیدی باشه که بتونم توش فعال باشم و ازش لذت ببرم .......اما هرچی بیشتر فکر میکنم ......کمتر کاری این چنینی پیدا میکنم .......

نا امید شدم ......... بی انگیزه و بی حال و تنبل شدم ........وزنم دوباره داره بالا میزه و اینم خودش افسردگیم را ...بیشتر و بیشتر کرده ....... هر شب به خودم میگم...از فردا میرم راهپیمایی .......و رژیم می گیرم ......اما میدونید که .....فردا هرگز از راه نمی رسه ........و من بیشتر از قبل از خودم متنفر میشم .......

منی که زمانی عاشق جمع و مهمونی و بگو بخند و شلوغ کاری بودم .....حالا دوست دارم توی خونه تنها باشم ........ اصلا حوصله ی بچه هام رو هم ندارم ....بخصوص بزرگه رو.........

گاهی در عین وحشت کامل ...حس میکنم ازش متنفرم ......دلم میخواد بزنمش ......اونقدر که چیزی ازش باقی نمونه ....

و همین باعث میشه از خودم متنفر بشم ........

واااااااااای که من چقدر از خودم بدم میاد ............. 


خیلی به مرگ فکر میکنم ........ و از این موضوع هم می ترسم ...... می ترسم اینقدر بهش فکر کنم که ...برام بشه تنها موضوع جذاب ... مثل سال 88........... نمی خوام به اون حال و روز برسم ...نمی خوام مادر بچه هام رو ازشون بگیرم .... چون فکر میکنم  مادر تنبل و بی حال داشتن .......به هر حال بهتر از مادر نداشتنه !...بخصوص واسه کوچیکه........

هیچکسی رو ندارم که بتونم این حرفا را بهش بزنم ..... مردم حوصله شنیدن این جفنگیات رو ندارن .... مردم خودشون اینقدر بدبختی و گرفتاری دارن که ......... فرصت دل سوزوندن واسه یه دیووونه روندارن........

هفته قبل خونه بابا ...یه اتفاق خیلی ساده افتاد ....... اما من دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم ....... و اونقدر زار زدم و گریه کردم .........که حال بابا و برادرم بد شد.......... از خودم بدم اومد که اینکار را کردم .......

به اونا چه که من افسرده ام !!؟......... به اونا چه که من با خودم مشکل دارم ؟

هیچوقت نذاشته بودم ....اونها متوجه درونم بشن ........ اما نمیدونم چی شد که ... کنترلم رو از دست دادم .......

فکر میکنم افسردگیم رو به شدید شدنه  ........ برای همینم این اتفاق افتاد ......

باید کاری کنم .........اما نمیدونم چکار!.......اسفند سال قبل روانشناس هم رفتم .دارو داد اما ........ بدتر شدم ....منم دارو را قطع کردم و ....دیگه نرفتم .......

برای همین حالا دیگه انگیزه روانپزشک رفتن رو هم ندارم ..........

انگیزه های زنده بودن تو چیه ؟....... چی خوشحالت میکنه ؟... بهم بگو لطفا....شاید  به درد منم خورد!!!

نظرات 7 + ارسال نظر
مهندس جنین! سه‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 07:29 ب.ظ http://jenin.blogsky.com

اینکه تشکیل خونواده بدم! و بشم رییس یک شرکت معروف و این چیزا

از پاسخ صادقانه ی شما موچکرررم و این چیزا!

مهرسا پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 04:07 ب.ظ

سلام.متاسفم که اینقدر افسرده اید اما درموارد شدید اینچنینی درمان بهتره و روند درمانیش به این شکله که کمتر ازیکماه قرارنیست داروها تاثیر مثبتشو نشون بده.درمواردی نادر تجویزنابجا یا پاسخ بدن میتونه دخیل باشه اما چون بیماری شایعی هست تشخیصش ودرمانش خیلی مشکل نیست برای پزشک و فقط مونده که بیمار صبورباشه و بدونه که قرارنیست کمترازیکی دوماه اونهم مصرف مداوم وبی وقفه داروها به نتیجه برسه.
اگه بتونید خودتونم یه راههایی روبرای بهبودتون برید که چه بهتر.مثلا نگهداری حیوانات خانگی مثل ماهی آکواریومی و طوطی عروس هلندی که خیلی ملوس و تودل برو هست و خیلی مهرطلبه ورسیدگی و نگهداری ازشون روحیه تون رو خوب میکنه.دربین اطرافیان دیدم تاثیرشو و علیک بالتجربه/درمورد انگیزه زندگی من چون مردم را خیلی دوست دارم به عشق مردم زندگی میکنم دوستشون دارم و بهم انرژی میده این عشق و روی مثبتها متمرکز میشم و نظرم اینه که دنیارو نباید جدی گرفت و کلا روحیه شاد دارم و پیوسته از عالم وجه مثبت و انرژی میگیرم و به مردم و اطرافیانم عشق و انرژی میدم.یه عروس هلندی دستی شده بگیرین گمون نکنم حوصله رام کردنشو داشته باشین و هردوتاتون اذیت میشین.خیلی خیلی ناز و دوست داشتنیه براتون خوبه داشتنش.

سلام...

ممنون از مهربونیت ...
ایشالا که همیشه شاد باشی ...

مهرسا پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 04:20 ب.ظ

ببخشید که متنم طولانی شد بزارید پای علاقه به مردمی که دوستشون دارم و ازکنار دردهاشون آسون و بی تفاوت نمیگزرم حتی این گیرودار امتحانات آخرترم.ضمنا یکی از راههای نشاط و تفنن بودن با رفقای شادهست حتی مجازی مثل همین داداش مهندس جنین.بی اغراق میگم خداکنه این متنم را نخونه و اگه هم خوند حتما جنبه مند تعریف باشه و هست.
نگهداری و پرورش گل هم خیلی براتون خوبه توروخدا مواظب خودتون باشید.

خواهش می کنم...

بعله این آقای جنین هم مثل تو ... بچه ی باحالیه... دمش گرررم

مهندس جنین! جمعه 8 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:54 ق.ظ http://jenin.blogsky.com

سلام به هر دو مهربان درگیر در این بحث! مهرساجان متاسفانه من این بحثو دیدم! و بابد بگم که ممنونم ازت که تعریفمو می‌کنی. ارادت منو پذیرا باشید. در ضمن این سین خانم خیلی خانم گلی هست واقن خانومن. یکی از الگوهام همین سین خانم. امیدوارم ایشون، شما و من، همه عاقبتمون بخیر بشه. همه با هم بگین ایشالا ایشالا. دس، دس !!

اون کامنت بالایی غلط املایی داشت. لطفن پاکش کنین

سلام جنین!

در اینکه من خانم گلی هستم که.....اصلن شکی نیس!!!

اما تو یاد بگیر که در قضاوتت - مثبت یا منفی - عجله نکنی

مهرسا جمعه 8 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 04:55 ب.ظ

سلام به هردو عزیز بزرگوار
پیش شهان گفتگو بنده کمترین منم
بعدشم اینکه قربون شما و باحالی وخوبی ازخودتونه قطعا.
راستش من کلا دنبال حسهامو میگیرم رفتارمیکنم در برخوردها صحبتها و...
و خیلی جلوتر ازاتفاقات و مکشوفات بهم نشانی میده...
این حس خوب را نسبت به داداش گلم باوجود ادبیات طنزغلط اندازش داشتم و دارم و درباره خانم س عزیز که همین چندپستی که ازش خوندم حس این آدمی که پشت این کلمات وجود داره بسیار شبیه خودم دیدم ودرواقع خودی ازمن را دیدم که تلنگری بود که مراقب حال وهوای پاییزی باشم که احتمال بروزش در وجود انسانهای ظریف وعاطفی بالاست.
نجوای نجیبانه درون،این کلام مولاناست:
توچنان نهان دریغی که مهی به زیر میغی
بدران تو میغ تن را،که مهی و خوش لقایی
باوردارم به قداست اندیشیدن وقلم،ممنون که ماروهم درمحفل دلیِ باصفاتون راه دادید.
برای هردوعزیزم متقابلا و ازته دل آرزوی بهترین هارو دارم.غم قرین بدخواهتون و شادی همسو باخواسته هاتون منم درپایان عرایض طویل:دست،سوت،جیغ،هورا

سلام مهرسا جان....

همه ی ما ادم ها قسمت هایی داریم که ...خیلی شبیه هم هستن... در ظاهر...در رفتار .... در عقاید ... و بخصوص در احساسات..... و صد البته هم قسمت هایی هم داریم که .....کاملا منحصر بفرده و از هر آدمی یک ... من ... می سازه!...
برای همین هم هست که گاهی کسی را مثل خودمون می بینیم و باهاش احساس نزدیکی داریم .......و گاهی حس میکنیم طرف رو اصلا نمی شناسیم !
به هرحال از لطفت ممنونم دخترجان

جنین جمعه 8 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 08:04 ب.ظ

مهرساجون تو خیلی گلی واقن جدی گفتم. ممنونم ازت که منو لایق میدونی. با آرزوی بهترین‌ها برای خودت، خانواده‌آت و خانم سین. که باز هم تاکید می کنم خانم سین هم خیلی خوبن و در پایان هم همان:‌ دست،سوت،جیغ،هورا

مهرسا شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 07:03 ب.ظ

سلام،بله درست میفرمایید خصلتهای مجزا و انحصاری رو، اما نظرم درباره اسلوب کلی بود و این چیزیه که به درون آدمها و حس شهودی برمیگرده و برای رشدش باید یه راهها و ریاضتی رو متحمل شد،
ودرباره عجول نبودن در احساسات و برآوردهای اولیه نظر مثبتم به شدت مساعدِ.
ممنونم ازشما و سپاس ازلطف داداشم جنین عزیز گلی ازخودته داداش،
تشکر از لطفت و دیگه بریم سر درس و مشقمون این ترم ختم بخیر بشه.قربون شما و بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد