کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

90-

نمیدونم قبلا هم گفتم یا نه ... حالا دوباره میگم ...چه اشکالی داره مثلا!!؟

من مرتب با خودم دیالوگهای ذهنی دارم ... هی فکر و خیال و حرف و حرف و حرف .... اولش خودم نمی فهمم اما وقتی مخم داغ میکنه ...به خودم میگم این ها رو باید برم و تو کمد بنویسم ....

این دیالوگ ها در مورد همه چی هست ... همسر ....بچه ها ... مادرشوهر... کار ... پول ... ارزوها ... وظایف ... دوست و فامیل و آشنا ... حتی در مورد یه فیلم یا یه ترانه یا یه رمان .......

فک میکنم اگه تنها زندگی میکردم ...از اونایی میشدم که بلند بلند با خودشون حرف میزنن .... یعنی بلند فکرمی کنند و دیالوگهای ذهنی دیگه از ذهنشون خارج میشه....... و طوری به این بلند فکر کردن عادت می کنند ... که وقتی کسی هم پیششون هست ... باز بلند فکر میکنند و متوجه این کار نیستند........مثل مادر شوهرمن!


اما جالبترین قسمتش اینه که ....وقتی هم حال نوشتن دارم و هم فرصت پیدا میکنم برای نوشتن... هیچ کدوم از اونا یادم نمیاد که بنویسم.........

شاعر می فرماید:


اگر خواهم غم دل با تو گویم جا نمی یابم

وگر جایی کنم پیدا ...ترا تنها نمی یابم...

اگر جایی کنم پیدا و هم یابم ترا تنها ...

ز شادی دست و پا گم می کنم ...خود را نمی یابم!


حالا شده نقل نوشتن بنده!!!!!!!!

اخیرا خوشبختی بهم رو کرده و...تعداد عشاقم داره میزه بالا!!....... پسر و دختره که ...بهم ابراز علاقه میکنند و .... میخوان در خدمت باشن!... حالا اگه بر رویی و تیپ و هیکل و قیافه ای هم داشتم ...دلم نمی سوخت!!... (از عشاق وبلاگی صرف نظر میکنم... چون اینا منو که ندیدن ... اگه ببینن احتمالا عشقشون درجا سنکوب خواهد کرد)...

راستش دلم براشون میسوزه ... حس میکنم جووونای ما خیلی بی پناه و سردرگمن ... همین باعث میشه که ...کارهایی بکنند که هیچ عقل سلیمی .... تاییدشون نمی کنه .... اما خب از دست من چی برمیاد!؟

من روی همه ی ویژگی های بد و منفوری که دارم ........یه خصوصیت منحوس دیگه هم دارم که .... کسی جز خودم ازش خبر نداره ......اونم اینه که اگه کسی زیاد بهم ابراز علاقه کنه و بخواد زیاد از حد بهم نزدیک بشه ....... مثل ماهی لجنزار... ازدستش لیز می خورم و میرم ....... چهارتا پا دارم ....۶تای دیگه هم قرض میکنم و الفرار.........

توی نت همچین اتفاقی نمی افته ...میدونی چرا؟... چون اینجا خود به خود جوریه که ... کسی نمی تونه بیش از حدی که من بخوام بهم نزدیک بشه ..... اینجا دیوارهای مطمنی داره که منو محافظت میکنه ...از دوست داشته شدن بیش از حد!... اینجا کنترل دست منه و این بهم اعتماد به نفس میده .... اینه که اینجا برعکس خوشمم میاد......


ولی در دنیای بیرون نت ....... نمیشه عشق و علاقه ی دیگران را کنترل کرد..... کافیه کمی بهشون میدون بدی .... دیگه حد و حدودی سرشون نمیشه و ....چارنعل می تازن .......

گاهی فک میکنم ... این یه مشکل بزرگه که من دارم ....... یعنی واقعا مشکله!!؟

دیدار قبلی که با دوستان دبیرستانیم داشتم.....ازشون پرسیدم : شما دوست صمیمی دارین؟

فک کنم تقریبا همه شون گفتن که دارن ....... گفتم: اما من ندارم ....... هیچ وقت هم نداشتم....

گفتن : وحالا احساس کردی که به این چنین دوستی نیاز داری....

گفتم:آره ....... اما حالا دیگه خیلی دیر شده ........

به نظر من دوست صمیمی باید با شما زندگی کرده باشه... باید باهم بزرگ شده باشین... باید از جیک و پوک هم باخبر باشین .... باید با یه نگاه یا یه اشاره ....متوجه منظور هم بشین....... نمیشه در عرض چند ماه یا حتی چن سال ... از یه ادم دیگه دوست صمیمی ساخت.......

مثل این می مونه که بخوای برای شهرت آثار باستانی بسازی ....

اما مسءله مهمتر اینه که .... چرا من دوست صمیمی ندارم؟(کلید همزه ندارم ... فقط این شکلی ء هست!)


و همانطور که دوستانم به درستی حدس زدند...علتش همین خصوصیت مزخرف منه ......که نمیزارم کسی از یک حدی بیشتر بهم نزدیک بشه ..انگار که یک حصار نامریی دورم کشیدم و....وای به حال اونکه بخواد از این حصار رد بشه .....

و خب .....وقتی از ماست که بر ماست ........چه جای گله ای !!!؟


یواشکی نوشت : مقاومتم نتیجه داده ظاهرا..........دمم گرم.......