کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

104-

رو راست بودن با خود....عجب کار سختی است !... 

وقتی در تو افکار یا احساساتی هست که ...قویا مایل به تکذیب آنهایی... چطور میتوانی راحت  با خودت صادق باشی!؟...

اما در این وبلاگ قرارمان همین بود.......  سانسور و دخل و تصرف در احساسات و افکار و ذهنیات ممنوع!........

پس بگذار اعتراف کنم که .... خیلی خوشحالم ...... از دیشب که آن پیغام را دیدم و خواندم ....... واقعا شاد شده ام ... اصلا روحیه ام عوض شده ...... شنگول شدم ............و این چقدر مایه ی خجالت است!!!!

نه تو خودت قضاوت کن ..... اینقدر  شاد شدن از توجه کسی که میتواند بچه ی تو باشد .... چه معنایی دارد؟!!!!... آن هم  با  این شرایط!...

چه شرایطی؟... این شرایط که این طفلک حتی نمیداند تو چه شکلی هستی ... نمیداند با کی طرف است ... توی واقعی را چندان نمی شناسد ... و صرفا از روی نوشته های اندکی که اینجا  وجود دارد ...  توجهش به تو جلب شده است .............. و اگر ترا می دید ..... مطمنا چنین موضوعی پیش نمی آمد........

اره .......... مایه خجالته ......... اما من چه کنم ؟ نمی تونم که از ایجاد شادی در درونم جلوگیری کنم .....میتونم ؟....... احساساتی که ناگهانی در ادم بوجود میان .......ایجادشون دست خودت نیست ...... نهایت کاری که بتونی در موردشون بکنی اینه که .... به دیگران نشونش ندی ... پنهانش کنی و از رشدش جلوگیری کنی (البته این یکی رو هم زیاد مطمن نیستم که بشه !!) .........

پس با اینکه مایه خجالته و تا حالا حتی اجازه اعترافش را به خودم هم ندادم ........ اما حالا میخوام اینجا با صدای بلند بگم که ........اره بابا... من از این بچه خوشم میاد .....خیلی هم خوشم میاد ........و برام مهمه که اون بهم توجه میکنه یا نع ....... برام مهمه که ... چقدر به یاد منه ... چقدر به وبلاگم (تنها منی که اون میشناسه )‌... سر میزنه ..... چقدر بی تاب خوندن نوشته هامه ...... یا چقدر منو دوست داره!!.....

میخوام بگم که مدتها ... هرشب به وبلاگش سر میزدم .......دنبال ردی یا نشونه ای از اشاره به خودم میگشتم ... هرشب با اشتیاق در این کمد را باز میکردم ...بلکه پیامی ازش داشته باشم ....... و اون اوایل که گاهی پیامی ازش داشتم ...قند تو دلم اب میشد... و بعد ها که ...دیگه پیام نداد ... منم کم کم ناامید شدم و دیگه ......نه به وبش سرزدم نه در این کمد رامرتب  باز کردم .......

من عاشقش شدم!!؟...... نع .....واقعا نع ....... راستش من فکر میکنم کلا قابلیت عاشق شدن را دیگه ندارم .... از این موضوع کاملا مطمنم .... چون مزه عشق را چشیدم و میدونم چیه و نشونه هاش کدومه ......... نع واقعا عشق به مفهوم رایجش در من هرگز شکل نمیگیره...

من بهش علاقه مند شدم ....... علاقه مندی که ... خیلی راحت میتونه فراموش بشه ......

دیدی وقتی یه سریالی که دوست داری و خوشت میاد .... مرتب و در زمان زیادی ... پخش میشه ... به بازیگرها و کاراکترهای اون علاقه مند میشی و دیگه دلت نمیخوادتموم بشه و برن؟... و وقتی تموم میشه .......دلت یه جورایی میگیره ......انگاری اون شخصیت های دوست داشتنی ات رو ازدست دادی؟.........

اینم مثل همونه ........ علاقه داری بهش ....حتی شاید دوستش داری ...... اما وقتی رفت هم .....خب رفته ... با کمی صبر همه چیز درست میشه .......

ولی وقتی بعد از مدتی که فکر میکنی رفته و سریال تموم شده .......یک هو سر و کله اش پیدا میشه و ..میفهمی سریال فصل دومی هم داره .... واقعا و از ته دل خوشحال میشی ...... حتی دوست داری بپری هوا و یک جیغ و دست و هورااااااااااااااااای جانانه بکشی ....

اینا احساسات منه که ......در من وجود داره ....... و من نمی تونم انکارش کنم......اما می تونم پنهانش کنم ....... و کردم....... ازاون و حتی گاهی از خودم !!........

بچه جون .....هرگز نمی فهمم چطور در موردم فکر میکنی و نسبت به من چه حسی داری ...... همونطور که تو هرگز این ها را در مورد من نخواهی فهمید!.......



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد