کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

117-

هیچی توی ذهنم نیست ... اگرچه توش غوغاست ... دلم میخواد با خودم خلوت کنم و بنویسم ... اما حوصله اش را ندارم ... تازه خلوت کجا بود!!!؟...........

میدونم که یه روزی - البته به شرط حیات - ...حسرت همین روزای شلوغ و پر رفت و آمد را میخورم.......روزایی که بچه ها هستن و یه عالمه کار ...... اما فعلا دلم خلوت میخواد و گیر نمیاد......


امشب جناب پدر اینجا تشریف دارن .... دو هفته ای هست بیمارن و ریه هاشون چرک کرده ...... البته نسبت به یک هفته قبل خیلی بهتر شدند ... اما سرفه ها امانشون رو بریده ...... نه میزاره بخوابن ... نه راحت نفس بکشند یا صحبت کنند..... زمان سرفه هم دلشون و محتویاتش درد میگیره ...جوری که میترسن پاره بشه!!....... خولا۳ که ... بیماری بد چیزیه ........وبدتر از اون پیری و بیماریه ... این دو هفته ای که جناب پدر مریض بودن و نتونستن برن سرکار.... مجبور بودیم از صبح کار و زندگی را ول کنیم و بریم پیششون ... اخه علاوه بر بیماری ... از تنهایی هم می ترسن ......طاقت یک دقیقه تنها بودن در خونه رو ندارن .... شب هم باید حتما یکی نزدیک اتاق خوابشون بخوابه ... حالا خوبه شبها خان داداش بود .... اما این هفته ی پیش رو ...او هم نیست ...رفته سفر ... طفلک خواهر کوچیکه که با جناب پدر زندگی میکنه ...... همه اش باید مقید ایشون باشه ...... البته من و اون یکی خواهر هم ... هرچه از دستمون بر بیاد می کنیم ......اما کوچیکه ... به علت هم خونگی ......خیلی بیشتر از ما درگیره .....مثلا  اگه شبها با شوهرش بره مهمونی و دیرتر از ۱۲ شب برگرده ...مواخده میشه ...... خان داداش هم همین طور.....همه اش باید گزارش بده کجا میره و چکار میکنه ....... حالا اگه یادشون می موند خوب بود...... اغلب یادشون میره و سوال شون را تکرار میکنند.......اینقدر که کلافه میشه ......

هر روز که میگذره .........بیشتر از قبل مصمم میشم ........جهت رفتن به خونه ی سالمندان .... در دوران پیری ........البته اگه به اون دوران برسم .... دورانی که از پس خودم بر نیام و ...نیاز به دیگران داشته باشم .......

دورنماش اصلا به نظرم بد و سخت نیست ... تصورم شاید کمی فانتزی باشه .......نمیدونم ......اما تصویری که از خونه سالمندان دارم .... یه محیط تمیز و زیبا و ارام هست که ...... با یک سری هم سن و سال و هم حال خودم ......مثل هتل توش زندگی میکنیم ... و یک عده بهمون کمک می کنند ... و در ازای کمکشون ... پول میگیرن ......اینطوری شرمنده شون نخواهم بود .......منتی هم بر سرم نیست... تازه کسانی دور وبرم هستند که ........ حال و حس مرا درک میکنند و خودشون هم همین طور هستند .... پس چرا باید بدم بیاد از سرای سالمندان !!؟...... همین که بچه ها ماهی یکی دوبار بهم سر بزنند......برام کافیه ...

فقط خدا کنه از پا نیوفتم و بتونم نیازهای اولیه ام را خودم برطرف کنم .... خدا کنه پول خونه سالمندان خوب را داشته باشم ... خدا کنه چشم دیدن داشته باشم .....برای خوندن کتاب یا کامپیوتر و کار با نت .......

خدا را شکر که جناب پدر از کار افتاده نیستند و سرپا هستند و از این نظرها نیازی به کسی ندارن .....فقط تحمل تنهایی را ندارن ... نزدیک به ۱۰ ساله که مامان رفته و ........پدر تنها شدن .......


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد