کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

118-

کم وقت میکنم واسه وبلاگ خونی .... اما وقتی هم فرصت می کنم و چندتا وبلاگ رو می خونم ....... حس نوشتنم بیدار میشه و میخوام بیام و بنویسم .....ولی معمولا وقت نمیکنم ..... دیر میشه ... یا کاری پیش میاد ... یا خوابم میگیره .... یا جناب همسر خاموشی میزنه !


یه چیز دیگه ام بگم تا یادم نرفته ... از بس دیر میام اینجا یادم میره شماره پستم چنده ... میام عنوان بنویسم ...میبینم نمیدونم شماره چند  شده ... وبلاگ رو باز میکنم شماره پست قبلی رو ببینم ........ به جاش شروع میکنم به خوندن پست قبلیم .... بعد باز دیر میشه ... یا وقتی برمیگردم واسه نوشتن پست .......باز شماره یادم رفته! ...مدیونید اگه فک کنید مشکل حافظه ام ربطی به شناسنامه ام داره !


گاهی وقتا خیلی از حرف پرم ...هی با خودم حرف میزنم و میگم اینا رو باید بنویسم ....تا خالی بشم ......اما اون موقع امکانش نیست ... بعدش هم که فرصتی پیش میاد ...مثل حالا ......اون حرفا یادم نیست .....


اغلبم ...باز مثل حالا ..... دیر وقته و همه اش هول جناب همسر رو دارم که ......سرو کله اش پیدا بشه و ...اینجا را ببینه .... اگه روزی اینجا را پیدا کنه  و بخونه ...... هزینه اش به قیمت زندگیمه !......

خب .....

امشب ۴ پنج تایی وبلاگ خوندم که نویسنده همه شون  هم خانم بودن ...... و همه هم متاهل ..... و همه هم شاکی از دست جنابهای همسرشون ...... و من با خوندن اینا ...دچار صد تا حس مختلف و اغلب متضاد میشم ..... اولش این حس که ...چقدر جناب همسربنده ... خوبه ... که هیچ ایرادی نداره .......که همونه که من میخوام ....... ولی بعدش از خودم می پرسم ...خب علتش خوبی خودم نیست!!!؟ ... صبوری و گذشت های خودم نیست !؟... خیلی از ایراد هایی که خانم های وبلاگ نویس از شوهرهاشون میگیرن ... به نظر من کاملا قابل اغماضه... بیشتر اونایی که مربوط به خانواده شوهرشون میشه .....بخصوص مادر شوهر ......... خیلی هاش را تجربه کردم ...... و لی واکنشم با این خانم ها فرق داشته ...... تقریبا در اکثر اوقات حق رو به مادر شوهر دادم ...چون سعی کردم از دریچه چشم اون نگاه کنم ... حتی اگه حق هم با اون نبوده ....سعی کردم  با به یاد آوردن خوبی هایی که ازش دیدم .......این بدی جدیدش را فراموش کنم و بگذرم ...


اصولا در مورد همه اینطوری عمل میکنم ...... همه که میگم ... اطرافیان و خانواده و فامیل و دوستانم هست ...

مثلا یکیش خاله ام ....... تا یادم میاد همیشه در جمع یه جورایی منو دست انداخته ... همیشه جلوی دیگران  عیب و ایرادی را به من نسبت داده .......که حالا یا واقعا اون عیب و ایراد را داشتم یا نداشتم ........ همیشه خواسته دخترهای خودش رو ...بخصوص اونی که تقریبا هم سن با منه ...... برتر و بهتر از من نشون بده ....... و من هیچ وقت ........تکرار میکنم هیچوقت و هر گز ( جز سه شب قبل).... واکنش منفی ای از خودم نشون ندادم ....... حتی خندیدم و گاهی تایید کردم تا دلش خنک بشه....... چون واقعا این خاله ام به گردن من حق مادری داره ... و اگر نگم بیشتر ...کمتر از مادر برام نبوده ... و من هی به خودم خوبی هاش رو یادآوری کردم و ...گفتم بی خیال ... بزار خوش باشه

بقیه اش بعد می نویسم ...خاموشی زدن!!!!!!!!!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد