کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

144-

یکی از مهمترین انگیزه های من بابت خرید لپ تاپ ... تماشای فیلم بود!!!... خیلی هم احمقانه نیست خب!!... اون سال ها سی دی فیلم هایی که میشد تهیه کرد ... اغلب روی کامپیوتر قابل تماشا بود ... نه توسط دستگاه های پخش خانگی ...  یا به قول امروز دی وی دی پلیرها....

حالا اون روزها خیلی هم دور و دیر نبودها ... مثلا همین 5 سال قبل ... اما سرعت حرکت تکنولوژی اینقدر زیاده که ...  همین مدت به نظر عهد عتیق میاد ...

همون سال ها ...قبل از خرید لپ تاپ حتی ... چند سری سی دی فیلم از طریق نت خریدیم ... که یه سری اش  ... صد فیلم ترسناک ... بود ... خب ژانر وحشت را دوست دارم البته ته تمام مدل هاشو ...... از فیلم های مربوط به ماورا طبیعه بیشتر خوشم میاد ... جن و روح و خون آشام و ... این طور چیزا ..... مثلا  فیلم های مثل سری اره  رو اصلا دوست ندارم ......فیلم هایی که بیشتر حال بهم زن هستند تا  ترسناک!!......

و یه چیز دیگه ای هم که هست اینه که ......خیلی کم م

یشه که از فیلمی واقعا بترسم .... خیلی خیلی کم.........


راستش با دیدن فیلم های احساسی خیلی زود تحت تاثیر قرار میگیرم و ......اشکم مثل ابشار نیاگارا .... سرازیر میشه ... و خیلی هم بدم میاد از این موضوع ...بخصوص که کسی باشه و هی نگاهمم بکنه .....اینایی که خودشون گریه شون نمی گیره و ...تازه به ادم میخندن.....

اما ترس رو خیلی کم تجربه کردم .....ترس ناشی از دیدن فیلم ....... حتی سعی کردم فیلمی رو که میگن ترسناکه ... نصف شب ببینم تا بلکه بترسم ... اما نشده!...

ولی بازم خوشم میاد ... البته چندش نباشه ......فقط ترسناک باشه ....

داشتم می فرمودم که ...... این سی دی ها را خریدم اما چون باید توی کامپیوتر تماشا میکردم .....فرصتش نشد ... فک کنم دو سه تایی اش رو دیدم و ...بعد دیگه فراموشم شد...حالا بعد از چند سال این سی دی ها را آوردم ... تا بررسی کنم و هر کدوم را ندیدم ببینم ....این صدتا ترسناکه را هم دارم کپی میکنم روی لپ تاپ ... تا شبا اگه وقت داشتم ... ببینمشون...لپ تاپ روی پا و گوشی توی گوش ... تا مزاحم کسی هم نباشم.........اخی چقدررررررر من خووووبم!


یه تصمیم دیگه هم گرفتم ..........در مورد این وبلاگ...

در اولین فرصت ... اون پست های مسئله دار اولی رو از اینجا بر می دارم ......تیتر و شاید اسمش رو هم عوض میکنم ........ و مطالب اون یکی وبلاگم را هم منتقل میکنم اینجا .....تا نوشته هام یک جا متمرکز باشه ...در واقع بشه دفتر روزنگار من ........... که اگه روزی روزگاری دلم خواست یا پیش اومد ...... بدم دختی ها بخونن.... روزی که مادرشون نباشه و .....دلشون بخواد بیشتر بشناسنش ........ چیزایی که هیچ وقت موقع زنده بودنش ... نمی تونستند بدونند.......

من از این مورد محروم شدم .........مادرم رفت بدون اینکه بشناسمش ........اون قسمت درونیاتش را میگم ........اون فکار و اندیشه ای هایی که هرگز به من یا ... دیگری نگفت ........

البته مطمئن نیستم ایده ی خوبی باشه .......فعلا در حد تصوراته .....راستش  مادر یه سری نوشته داره که ... 10 ساله قراره تایپش کنم .... اما جرات نمیکنم برم بخونمش!... فکرش هم حالم رو بد میکنه !!......


143-

مدتهاست عادت کردم با خودم حرف بزنم.... البته هنوز به درجه ی مکالمه ی شنیداری نرسیده!!.... توی ذهنم مکالمه را انجام میدم .......


قبلا گفتم که ...وقتی از دست کسی دلخورم یا مطلبی را میخوام بهش بگم که نمی تونم .... حرفام را ضمن یک مکالمه ی ذهنی با طرف ... میزنم ... هرچی تو دلم و تو مغزمه ... میریزم بیرون و بهش میگم.......و حتی گاهی از جانب اون به خودم جواب هم میدم ... و  اینطوری مثل اینکه واقعا باهاش حرفامو زدم ... راحت میشم ...


حالااین قضیه مکالمه ذهنی ...  برای صحبت با خودم هم تکرار میشه ..... و روز به روزم بیشتر میشه!!.......

مثلا یه صحنه ای دیدم ... یا یه اتفاقی توی خونه یا محل کار افتاده ... یا حتی یه فیلم دیدم یا کتابی خوندم ...... یا هر چیز روزمره ی دیگه ای ....... که فکرم را مشغول کرده .... شروع میکنم با خودم صحبت کردن ... گاهی حتی سوال و جواب ....... اغلب اوقات به این نتیجه میرسم که این گفتگوی ذهنی .... متن خوبیه واسه نوشتن توی این وبلاگ... و بهتره به جای گفتگوی ذهنی ......گفتگوی وبلاگیش بکنم....... (وبلاگی که خواننده اش فقط خودم هستم  مثل همونه دیگه)....... اما خب همیشه که فرصت اومدن سر وبلاگ نیست .....بخصوص این یکی که فقط در زمان های تنهایی بازش میکنم که مبادا ....لو بره!!... وقتی هم که مثل الان فرصتش پیش میاد ...... یا اصلا اون موضوعات از یادم رفته ... یا وقتی بهش فکر میکنم میبینم ارزش تایپ کردن و وقت گذاشتن را نداره !!....... اینه که بی خیالش میشم .....


موندم اینایی که روزی چندتا پست میزارن ...چه جوری می تونن......!!... مثلا  در یک روز .... ۵ شیش تا پست  کوتاه  یا حتی بلند میزارن ... پیش خودم مجسم میکنم ... تبلتشون(شایدم گوشی شون) دستشونه و باهاش راه میرن و هر وقت یاد چیزی می افتن.....زود می پرن تو وبلاگ و می نویسن!! ..... ولی خب ... منکه نمی تونم لپ تاپ بدست باشم.........

یا در مورد انگیزه ی اونایی فکر میکنم که ... ریز و درشت زندگیشون را ... با اب و تاب توی وبشون می نویسن ... و در درسترس عموم قرار میدن ... و نظرات را هم باز میزان .... بعدش که  یه عده میان و نظر میدن ... یا حتی فحش و بد بیراه مینویسن......بهشون بر می خوره و اعصابشون خرد میشه و ... می پرن به طرف که ... چرا اینو نوشتی و دیگه حق نداری بنویسی ......

خب ادم حسابی ...... فک کردی وبلاگ چیه ؟ ... ۴ دیواری اختیاری!!؟....... نه جونم ...وقتی درش را به روی عموم باز بزاری ... دیگه اختیاری نیست ....

تحملش را نداری ...... رمز بزار براش ...... یا نظراتش را ببند ........ و اگه اینکار را نکردی .... یعنی تنت میخاره واسه همین چیزا!!... پس بیخود نگو اعصابم بهم ریخت و ... ناراحت هم نشو!

ساعت داره ۱۰ میشه .......برم استخونی ببینم ! ( سریال استخوان ها در شبکه ماه  -واره ای. فارسی. وان

142-

چندسالی هست که از طریق اینترنت با گروهی اشنا و دوست شدم ..ادم هایی که هرکدام در ژانر خودشون خیلی خوب محسوب میشن....


توی این هفت سال .... بارها پیش اومده که بین اعضا دعوای لفظی پیش اومده .... گاهی حتی در حد لالیگا!!!...  خیلی ها رفتن.... بعضی ها هم موندن.... و حالا تقریبا این گروه غربال شده هستند ... از کسانی که این همه سال در کنار هم دوام آوردن و .... هنوزم در یک گروه تلگرامی  با هم  عضو ان ....

 

امروز باز یکی از این دعواهای لفظی ... البته در حد تیم های یه مدرسه!!!.... پیش اومد و کلی خاطره برام زنده شد .... از ماجراهای قبلی ای که توی گروه پیش اومده در زمان های قبل....

ویک هو متوجه نکته ای شدم ......... اغلب دعواها بین اقایون گروه اتفاق افتاده ........و اگر احیانا خانمی در دعوا بوده ... طرف دیگه ی دعوا صد در صد اقا بوده .......

وقتی با این اقایون تکی صحبت میکنی ... مثلا چت میکنی ....... هر کدومشون از بقیه ی مردهای گروه بد میگن ......هزار تا عیب در هم نوعای خودشون می بینن..... و یه جورایی چشم ندارن ببین که تو از یک مرد دیگه ...... تعریف مثبت می کنی!!


اونوقت اسم خانم ها بد درفته ...که حسودن و چشم ندارن هم جنسای خودشون را ببین ......... به جز تک مورد هووو  ...... بقیه ی خانم ها کاملا راحت میتونن باهم کنار بیان ...هم رو در سطح بالایی دوست داشته باشن .....و حتی  از موفقیت های هم دیگه خوشحال بشن .......

به قول برو بچ امروز ......پرچم خانم ها بالااااااااااااااا


138-

وقتی سن ات میره بالا......وقتی میرسی به میان سالی و ... شایدم کهن سالی .......  چندین مرتبه در روز برات پیش میاد که توی دلت  بگی : برای منم پیش اومده!!


دیگران  اتفاقی رو که واسشون پیش اومده ... با اب و تاب تعریف میکنن ....... یا حتی کشف های جدیدشون... و به هر نوعی ...یافته های تازه شون را ...بیان میکنند....... اون وقت تو می بینی که هیچ کدومش برات تازه نیست .......همه را قبلا تجربه کردی ...... حس کردی ......کشف کردی ......فهمیدی ......... قبلا همه ی این مراحل را طی کردی .........

اوایل دوست داشتم بگم ........ منم اینطور شدم ....برای منم پیش اومده ........من خیلی وقت قبل فهمیدم ......


اما حالا مدت هاست که میدونم اصلا نباید این ها را بگم .........  باید سکوت کنم و لبخند بزنم ..... تا  هیجان طرف از تعریفش بیشتر بشه ... تا فکر کنه فقط خودش فاتح این قله ها بوده و ....... از حماسه ای که افریده لذت ببره!!!..........


باید بزاری بقیه هم خودشون  این مراحل را طی کنند و .......فکر کنند اولین نفری هستند که ......... به این نقطه رسیدن........

تجربه های زندگی ... تنها قله های فتح شده ای هستند که ..........هیچ پرچم افتخاری از نفر قبلی ...... روش نصب نشده!!


137-

بعد از این همه سال امروز دوباره بیمه ی خودم شدم ... سال ۷۳ بار اولش بود .......و امسال دومین بار.... گرچه اینبار منتی سرم هست که دوست ندارم باشه ... ولی فعلا چاره ای نبود ..... باید خیلی خیلی قبلتر از این ها اقدام میکردم و بیمه ام رو ادامه میدادم .......ولی تنبلی کردم ........


نمیدونم چرا از نظر تامین مالی آینده ی  زندگی ام ... هیچوقت مثل یه ادمیزاد عاقل و بالغ ... فکر و اقدام نکردم هیچوقت !!!!؟... شاید دلیلش این باشه که توی خانواده ی ما ... این مسایل را مربوط به مردها می دونستند و.......هنوزم میدونن!!......برای همین هم به دخترها آموزش داده نمیشه که به مسایل مالی و تامین مخارج خودشون برای حال و اینده شون ......فکر کنند و راه حل مناسب پیدا کنند و اقدام کنند ....... چون  مسول این  چیزها را  مرد خانواده میشناسن ........


من اما اینطور فکر نمیکنم ...... تامین مالی زندگی نباید مرد و زن بشناسه ......اصولا من عقیده ندارم که جنسیت ربطی به اقتصاد داشته باشه !!... اینطوری که در ایران و قوانین ایران و احکام اسلامی ...... این ارتباط وجود داره ......... کلی مسایل مالی و پولی هست که اسلام ربطش داده به جنسیت ...  مثل ارث ... مثل دیه ... مثل نفقه ...مثل مهریه ... مثل  اجرت المثل ... و ...و ...و ...........

من میگم اگه قراره تفکیک و تقسیم بندی  در امور مالی  یا کاری هم بین زن و مرد باشه ......باید بر اساس توافق و تراضی طرفین باشه ....نه به حکم زور و قانون .....


امیدوارم  اونقدر سریع این قوانین احمقانه و ظالمانه  تغییر پیدا کنه ........ که من به چشم بتونم ببینم !!