کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

کمد رخت چرک

نگفتنی های من ! اینجا هیچ منظره ی مناسبی برای چشم ها و قلب های معصوم وجود نداره ... احتیاط کن!

171-

باورم نمیشه ....... الان مادر یک دختر دانشجو هستم ....... اینکه دانشگاهش تهرانه ....... و سراسری هم هست .......خوبه ................. بقیه اش چنگی به دل نمیزنه !


169-

میدونستم ....اما بازم حس خوبی نیست رسیدن بهش .... میدونستم اما بازم  کورسو امیدی توی دلم بود ... میدونستم اما بازم میخواستم خودمو گول بزنم... 


امروز نتایج اولیه کنکور اومد و همونطور که از سال قبل می دونستم ( عطف به پست ۱۵۳ ) ... رتبه ی دختری اصلا خوب نشد.... دانشگاه دولتی که قبول نمیشه هیچی... میترسم هنر و معماری آزاد مرکز هم قبول نشه!!...


با رتبه ی ۸۷۳ در زیرگروه یک... کجا میشه قبول شد ... جز همون...  : آزاد سولوقون اباد سفلی ....رشته خربیاری  : ...  !!؟ به روش نیاوردم ... اما خیلی ناراحتم ... این یکسال اندازه سه برابرهزینه ی ۴ سال دانشگاه آزاد خرج کلاس کنکور ... روی دستمون گذاشت ...  آخرش هیچی به هیچی..... باید بره همون دانشگاههای بدون کنکور پولی که .....بدون این یکسال و این همه هزینه هم .... می تونست بره ....... 

اما وای به اون وقتی که این خرجو نکرده بودیم .............همه ی کاسه کوزه های تنبلی های احتمالی  و بی برنامگی هاش یا ضعف درسی کلی اش .......میشکست سر ما ... که واسه ی  درخشان شدن آینده ی فرزندمون... هیچ کاری نمی کنیم و ....... ازش کم گذاشتیم ..........

به روش اصلا نمیارم چون نباید هم بیارم ........تازه دلداریش هم میدم چون خودشم خیلی ناراحته و اصلا انتظار این رتبه ی بد رو نداشت ........ ولی خودم توی خودم داغونم ........حالا داغون که نه ... ولی ناراحتم دیگه .......از این همه اذیتی که هم خودش و هم ما توی این یکسال شدیم ... و این همه هزینه که می تونست بهمون تحمیل نشه ......توی این دوره ی وانفسای بی پولی .........

تازه حالا هم باید ۱۵۰ بدیم تا خانوم بره پیش مشاور تحصیلی خیر ندیده اش (که کل یکسال گذشته رو دروغ تحویل ما داده )‌.... براش انتخاب رشته کنه ... کاری که به راحتی خودش میتونه بکنه و ....نیازی به مشاور و راهنما هم نیست ............کلا مگه چند تا رشته دانشگاه ...واسه رشته ی اینا هست ؟حداکثر ۲۰ تا ... که اونم کلی اش توی شهرستانه که میگه نمی رم ......... 

اااای روزگاررر.... این نیز بگذرد ....




167-


آیا باید احساس گناه کنم که ... خوشحالم  جناب همسرخان رفته سفر و یه چند روزی نیست!!!؟


165-

واقعا کی از چند دقیقه ی بعد خودش یادیگران خبر داره !!!؟.......


فقط چند ساعت بعد از نوشتن پست قبلی ...... دایی همسرخان فوت کرد....... دایی که بیشتر نقش پدر داشت براش....

 حالا صرف نظر از اینکه ایشون چند روزی بود که 100 ساله شده بود..... ومرگش خیلی هم ناگهانی نبود!!!(آخه ادم صد ساله نمیره ...پس کی بمیره!؟)...... اما حداقل واسه من یکی ... فوتش نابه هنگام بود!!!...... چون درست روز تولد من  بود........ و با این مادر شوهری که من دارم.........و هنوز بعد از 17 سال  داره سالی دو بار ( به قمری و شمسی) واسه  مادرش که در سن 102 سالگی فوت کرد....... مراسم سالگرد میگیره........... روز تولدم نابود شده است!!... چون دیگه شد سالگرد فوت اخوی محترمش که ......از نظر اون یه قدیس بود و هست!...........


حیف که واسه مراسم اعلامیه چاپ نکردیم ........وگرنه من یکی حتما می نوشتم ........فوت نا بهنگام!!!


163-


وارد اتاق که میشم ...جناب همسر میگه: شب جمعه است....اون درو قفل کن و بیا!

میگم:پس دیشب چی بود !؟

میگه :دیشب مستحب بود ...امشب واجبه !!!



با توجه به اینکه سالهاست لاییک شده.... میگم : بخدا هلاکککککککک این دین و ایمونتم!!!